تو خودت! کاش بیایی.

من :

مثل هر بار برای تو نوشتم:
دل من خون شد ازین غم، تو کجایی؟
و ای کاش که این جمعه بیایی!
دل من تاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره، مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟ ...
تو کجایی؟ تو کجایی..."

و تو انگار به قلبم بنویسی:
که چرا هیچ نگویند
مگر این منجی دلسوز، طرفدار ندارد، که غریب است؟
و عجیب است
که پس از قرن و هزاره
هنوزم که هنوز است
دو چشمش به راه است
و مگر سیصد و اندی نفر از شیفتگانش ، زیاد است
که گویند
به اندازه یک « بدر » علمدار ندارد!
و گویند چرا این همه مشتاق، ولی او سپهش یار ندارد!

جواب امام زمان :

 تو خودت!

مدعی دوستی و مهر شدیدی که به هر شعر جدیدی،
ز هجران و غمم ناله سرایی، تو کجایی؟

تو که یک عمر سرودی «تو کجایی؟» تو کجایی؟
باز گویی که مگر کاستی ای بُد ز امامت،ز هدایت،ز محبت،
ز غمخوارگی و مهر و عطوفت
تو پنداشته ای هیچ کسی دل نگران تو نبوده؟

 چه کسی قلب تو را سوی خدای تو کشانده؟

چه کسی در پی هر غصه ی تو اشک چکانده؟

چه کسی دست تو را در پس هر رنج گرفته؟

چه کسی راه به روی تو گشوده؟
چه خطرها به دعایم ز کنار تو گذر کرد
چه زمان ها  که تو غافل شدی و یار به قلب تو نظر کرد...
و تو با چشم و دل بسته فقط گفتی

تو کجایی!؟ و ای کاش بیایی!
هر زمان خواهش دل با  نظر یار یکی بود، تو بودی ...

هر زمان بود تفاوت، تو رفتی، تو نماندی.
خواهش نفس شده یار و خدایت،

و همین است که تاثیر نبخشند به دعایت،

و به آفاق نبردند صدایت
و غریب است امامت.
من که هستم،
تو کجایی؟
تو خودت! کاش بیایی.
به خودت کاش بیایی.

پی نوشت:

سلام

جای همتون خالی صبح رفتیم مسجد حصار دعای ندبه... حاج آقا مومن سخنرانی میکردند. دل آدم رو زیر و رو میکنه این مرد... اون روزایی که تو هئت خودمون هم می اومد همینطور بود. دلم بدجور گرفت. امروز هم همش حرف از امام رضا بود. هی میگفت تو حرم اینو گفتم اونو گفتم... دوباره دلارو دیوانه کرد...

نمیدونم این متن رو کی نوشته. دوستی برام فرستاده بود. رفقا حس میکنم دارم زیر این بار خورد میشم. صدای شکستن استخوانهام رو میشنوم...

تک تک کلمات این متن دیوانه کنندست... تو رو خدا راحت ازش نگذرید... خواهش میکنم ازتون...

فکر کنید... همین

نه شرم و حیا نه عار داریم از تو

اما گله بیشمار داریم از تو

ما منتظر تو نیستیم آقا جان

اما همه انتظار داریم از تو

یابن الحسن... مارو ببخش... کمکمون کن سرباز لایقی بشیم ارباب...

این جمعه هم نیومدی حکمتشو کی میدونه؟

تا جمعه ی دیگه بیاد کی رفته و کی میمونه؟

یاعلی 

مورچه!!!...

مورچه ها در سراسر دنیا دیده می شوند و تعدادشان بسیار زیاد است وليكن  زندگی مورچه ها سرشار از  فلسفه است و بیایید با هم چند نمونه از آن را مرور کنیم و بیندیشیم و ..............

مورچه ها:

1.بسیار پرتلاش اند.

2. راههای گوناگونی را جستجو می کنند.

3. از مانع عبور می کنند؛ هر اندازه بزرگ یا خطرناک باشد.

4.اگر عبور از مانع ممکن نباشد، مانع را دور  می زنند.

5. تا به هدفشان نرسند، دست از راه رفتن بر نمی دارند ؛ حتي در سر بالائي هاي مسير  مي افتند ولي دوباره ادامه ميدهند و بيشتر سعي و تلاش ميكنند .

6. بااحتیاط اند.

7. اتحاد دارند؛ هیچ کدام تنها با دشمنان نمی جنگند.

8.زندگی دستجمعی دارند و هیچ مورچه ای تنها زندگی نمی کند.

9. با هم  و در کنار هم و با تقسیم کاری شگفت انگیز زندگی می کنند.

10. روح صرفه جویی دارند؛ آنها هیچ وقت تمام آذوقه زمستانی را نمی خورند و همواره در لانه خود غذای چند سال آینده را آماده دارند. با این روش، در زمستان سرد و سخت، غذای کافی دارند.

11. عاشق آفتاب اند. در زمستان، هنگامی که هوا آفتابی می شود، آنان بیدرنگ از لانه گرم خود بیرون می آیند.

12- در اثر ممارست آنقدر ورزيده شده اند كه گويند قويترين موجود روي زمين است زيرا كه چندين برابر وزن خود را ميتوانند از روي زمين بلند كند .

   بله، مورچه های کوچک به انسان فلسفه زندگی می آموزند! مورچه ها با عمل خود به ما نشان می دهند که هرگز ناامید نشویم؛ محتاط باشیم؛ با آرزو مأنوس شویم؛ تمام توانمان را برای موفقیت به کار گیریم؛ قدر نعمتهای خدا را بدانیم؛ صرفه جو باشیم؛ از کنار هم بودن لذت ببریم؛ با هم آینده را بسازیم؛ از تنهایی گریزان باشیم؛ منافع جمع را بر منافع خودمان ترجیح دهیم و حال نظر شما چيست ؟

 




مورچه و خدا

 بارش زیادی سنگین بود و سربالایی زیادی سخت .

دانه گندم روی شانه های نازکش سنگینی می کرد، نفس نفس می زد. اما کسی صدای نفس هایش را نمی شنید، کسی او را نمی دید.

دانه روی شانه های کوچکش سر خورد و افتاد.

 خدا دانه گندم را فوت کرد. مورچه می دانست که نسیم نفس خداست.

 مورچه دوباره دانه را بر دوشش گذاشت و به خدا گفت:

 گاهی یادم می رود که هستی،کاشکی بیشتر می وزیدی.

خدا گفت: همیشه می وزم نکند دیگر گمم کرده ای!

 مورچه گفت: این منم که گم می شوم.بس که کوچکم.بس که خردم.

نقطه ای که بود و نبودش را کسی نمی فهمد.

خدا گفت:اما نقطه سرآغاز هر خطی ست.

مورچه زیر دانه گندمش گم شد و گفت:من اما سر آغاز هیچم،

 ریز و ندیدنی من به هیچ چشمی نخواهم آمد.

خدا گفت:چشمی که سزاوار دیدن است می بیند.چشم های من همیشه بیناست.

 مورچه این را می دانست اما شوق گفت و گو داشت. شوق ادامه گفتن.

پس دوباره گفت: و زمینت بزرگ است و من ناچیزترینم، نبودنم را غمی نیست.

خدا گفت: اما اگر تو نباشی، پس چه کسی دانه گندم را بر دوش بکشد و راه رقصیدن نسیم را در دل خاک باز کند؟

تو هستی و سهمی از بودن برای توست و در نبودنت کار این کارخانه ناتمام است.

مورچه خندید و دانه گندم دوباره از دوشش افتاد. خدا دانه را به سمتش هل داد.

هیچ کس اما نمی دانست که گوشه ای از خاک مورچه ای با خدا گرم گفت و گوست.

عرفان نظر آهاری 

پی نوشت:

سلام

از بچگی حیوانات و حشرات و کلا طبیعت رو خیلی دوست داشتم. کاش وقت بود تا اون درسهایی  که از حیوانات و جانورانی که شاید اصلا تا حالا بهشون توجه نکردید رو براتون میگفتم. نگید این پست چه ربطی به خیریه داره! رفقا اگر نکاتی که تو این پست هست رو میگرفتیم و روش حسابی فکر میکردیم خیلی از مشکلات زندگیمون حل شده بود! پس یا اولو الالباب... تفکر...تفکر... تفکر...

منتظر شنیدن نتیجه ی تفکرات و نظراتتون هستم.(لطفا بلند فکر کنید تا بقیه هم استفاده کنند)

خدایا! تو این دنیای بی منتهات خیلی کوچیکم. خیلی احساس حقارت و ضعیفی میکنم! اما دلم خوشه! دلم خوشه که تو همیشه پشت و پناه ضعیفایی... دلم به تو خوشه عزیز دلم. فقط تو...

یاعلی

اینک دستم را بگیر...

آن روز که پشت پرده افشا گردد

سیمای گریم کرده رسوا گردد

تزویر و ریا نمایش ننگینی است

زشت است،اگر چه خوب،اجرا گردد!

سالهاست که درونم را از همه پنهان داشته ام

آنچه نخواسته ام کرده ام

آنچه نبوده ام وانمود کرده ام

آنچه به آن نمی اندیشیدم بر زبان آوردم

درونم را مخفی کردم و ظاهرم را آراستم

به اطرافیان نگریستم و آنچنان که آنان خواستند شدم

از ترس رسواشدن همرنگ جماعت شدم

اما ای مهربان!

ای رحیم!

تو می دانی ...تو باخبری

تواز دلم آگاهی و از خواسته ام باخبری

تو می دانی کیستم و چگونه ام

میدانی چه در نهان دارم و چه در اندیشه

میدانم که باخبری

میدانم که به آنچه در سینه دارم به پنهان و آشکارش آگاهی

میدانم که از قلبم با خبری،

که هیچ چیز در آسمان و زمین برتوپوشیده نیست

اگر گناه کردم و ظاهر آراستم،

اگر دل در ریا کردم و در ظاهر تواضع،

اگر در دل سوءظن بردم و در ظاهر اطمینان،

اگر در دل نفرین کردم و در ظاهر تحسین...

                                              همه را میدانی

من که را فریب میدهم؟؟؟

از چه میگریزم؟؟؟

آنکه پاداش و عقاب میدهد تویی

تنها امید دنیا و آخرت تویی

بازگشت همه به سوی توست

عبادت زیبا و خالصانه در ظاهر،

ریاکاری در عبادت به چه درد دیگران می خورد

و تحسین دیگران به چه درد من می آید؟

من درونم را از که پنهان میکنم؟

چگونه به پنهان کاریم دل خوش کرده ام،

حال آنکه تو از آن آگاهی!...

لطیفا!مهربانا!

ای دریای مهر.

            ای امید محض!

                             ای کرامت سرشار!

تو از دلم باخبری

اگر گناه کردم ،

اگر سر به نافرمانی نهادم،

اگر درونم را به زشتی آلودم و برون را آراسته گردانیدم..

اما همیشه و هماره چراغ مهرت در دلم روشن بوده و هست

همیشه عشقت در دلم موج افکنده و به ساحل دلم نشسته

و اگر برخلاف میلت رفتار کردم

از غفلت ونادانیم بوده...

اینک دستم را بگیر

می دانی که تو را می خوهم

                     می دانی که پناه گاهم تویی...

                                                  پس دستم را بگیر و یاریم کن...

  

 

برگرفته از(گناهکارامیدوار)

پی نوشت:

با سلام خدمت همه دوستان و همکاران محترم

ببخشید ازین که تو دوتا پست قبلی جواب نظراتتون رو ندادم. راستش خیلی سرم شلوغ بود. انشاالله به محض اینکه برسم جواب میدم.

یاعلی

میلاد امام رضا(ع)... تهنیت یا بقیه الله...

غروب روز دلگیری

دلم غرق پریشانی

هوا هم مثل چشمم سرخ بود و خیس و بارانی

منو و دل تنگی و غربت دلی غرق پریشانی

نمی دانستم از کی آمدم بیرون کجا هستم

نمی شد پیش این مردم نشست و درد دل کرد

نمی شد قفل غمها را شکست و درد دل کرد

که نا گه آمد از نزدیکی ام آوای زیبای دل انگیزی

که گویی بند بر این رشته های پاره میزد

تو گویی که خدا از عرش بهر هر کسی که گشته آواره میزد

و یا از بهر هر بیچاره ای میزد

نمی دانستم از کی آمدم بیرون کجا هستم

دلم پر غم

که ناگه دیدم آنجا را

ز بس که غرق غم بودم نفهمیدم چگونه

نزدیک حرم بودم

و نزدیک اذان بود

 و آوای دل انگیزی که گویی حق از عرش بهر مردم بیچاره میزد

اذان بود و حرم نقاره میزد

دلم طاقت نیاورد

ایستاده نه بروی سنگ فرش صحن افتادم

صدا دادم : سلام ای ضامن آهو

ببین بیچاره ام آقا

برس بر داد من آقا

 که من بیچاره ام آقا

که ناگه یک کبوتر با صدای بالهای خود سکوتم را شکست

کبوتر ناز و سرمست

کنار حوض آن صحن حرم بنشست

کبوتر تشنه بود و آب میخورد

دل من بین سینه تاب میخورد

صدایش کردم و گفتم : کبوتر خوش بحالت

چه جایی میزنی پر خوش بحالت

دلم میخواست آقا مثل تو اینجا به من هم لانه میداد

خودش با دستهای مهربانش به من هم دانه میداد

دلم میخواست من هم مثل تو پرواز میکردم

به روی گنبد زردش پرم را باز میکردم

و یا با بالهایم پرچم سبز حرم را ناز میکردم

کبوتر دارم ز تو یک سوالی

کبوتر راستی جایی جز این صحن و سرا رفتی؟

اگر رفتی بگو که تا کجا رفتی؟

چه می دانی که دردم چیست؟

اصلا تا به حالا تو به عمرت کربلا رفتی؟

کبوتر از سر شب تا کنون در فکر آنجایم

اگر که جان ندادم چون که من هم پیش آقایم

کبوتر تویی که لانه ات بر عرش دنیاست

تویی که صاحبت فرزند زهراست

برو پیشش بگو آقا گدایت بی قرار است

از آن روزی که رفته کربلا چشم انتظار است

برو پیشش بگو آقا گدایت سخت اندر شور و شین است

برو پیشش بگو آقا گدایت سخت دلتنگ حسین است

 صلی الله علیک یا اباعبد الله و علی الارواح اللتی حلت بفنائک علیکم منی جمیع سلام الله ابدا ما بقیت و بقی الیل و النهار

پی نوشت:

سلام رفقا و همکاران محترم

میلاد با سعادت رئیس موسسمون رو اول خدمت گل پسرش امام زمان(عج) و بعد هم  همه عاشقان و نوکران و دلدادگان آن حضرت تبریک میگم.

انشاالله عیدی همه بچه های جوادالائمه(ع) هر چه زودتر کربلا (انشاالله)

دلم تنگ شده... خیلی...

یادش بخیر دو هفته پیش... گوشه ی حرم... سر روی پنجره فولاد... دست توی شبکه ها!

این عکسایی که گذاشتم اشک آدم رو جاری میکنه...

امشب خبر خیلی خوبی بهم رسید از طرف امام رضا... خیلی خوشحالم. ممنونتم آقا. مدیونتم آقا.

راهم بده راهم بده مهمونتم آقا...

استادم میفرمود: آقا هرچی میخواید از این امام رئوف بگیرید... یه جوری میگفت که احساس کردم الان تو حرم هرچی از امام رضا بخوام بهم عنایت میکنند...

امشبم همونطوریه. یا امام رضا... الهی قربونتون برم. توی اون شلوغیای حرم زیر پاتون رو هم یه نیگاه بیاندازید ارباب...

دل همه نوکراتون اونجاست... گرچه خودمون دوریم اما بعد منزل نبود در سفر روحانی...

میخوایم با همه رفقامون بیایم خدمتتون... پس با اجازه...

رفقا آماده اید یه سر بریم حرم...

اینجاست طبیبی که ندارد نوبت آن دل که شکسته تر بود پیش تر است...

ازین جا به بعد باید با دل رفت. پس رفیق چشمت رو ببند... دست روی سینه. با احترام...

اادخل یا الله... اادخل یا رسول الله... اادخل یا ملائکه الله المقربین المقیمین فی هذه المشهد الشریف

صلی الله علیک یا علی ابن موسی الرضا... یا امام الرئوف...

رفیق! پیش این آقا هر چه میخواهد دل تنگت بگو....

یا علی

 

کم آوردم!...

السلام علیک یا اماه یا فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)

سلام خدمت همه دوستان و همکاران محترم

داشتم نظرات دوستان رو میخوندم ناخود آگاه یاد یه قضیه ای افتادم.

برای بعضی از رفقا گفتم این قضیه رو. بازم میگم شاید تاثیری که روی خودم داشت روی شما هم داشه باشه. شاید دیدتون به زندگی عوض شد....با دل نوشتم پس چشمهاتون رو ببندید با دل بخونید...

 

 رفقا خیلی کم اتفاق افتاده که در برابر یه نفر کم بیارم اما خب! وقتایی هم که کم آوردم بدجوری کم آوردم....

یادمه چند سال پیش بود. در کنار درس دانشگاه تو اصفهان تدریس هم میکردم. همه جور شاگردی هم داشتم. کوچیک بزرگ... دختر پسر... پولدار فقیر... درس خون تنبل... از همه جا از همه رنگ از همه قشر... خلاصه جزو بهترین و لذت بخش ترین خاطرات عمرمه اون روزها.

هییییییییییی... یادش بخیر. چقدر لذت داشت سر و صداهای بچه ها قبل از شروع کلاس. چقدر قشنگ بود خنده های نازشون. چقدر خوب بود شیطنتهای بچه گانشون. چقدر لذت داشت تیکه هایی که گاه و بیگاه به من میگفتند و کلاس از خنده میترکید... یادش بخیر وقتایی که یواشکی پچ پچ میکردند و من با غضب نگاهشون میکردم تا ساکت بشن. بعد بهشون با مهربونی لبخند میزدم و اوناهم نیششون بازمیشد تا بناگوش!

چقدر با هم رفیق بودیم. چقدر باهم خوش بودیم. صدای قهقها هاشون موقع تپق زدن من هنوز توی گوشمه... چقدر باهم میخندیدیم. واقعا از ته دل! چیزی که این روزها مردم در به در دنبالش میگردن. یه دل ساده یه ذره خوشی!

من بودم و بچه ها و خدای بچه ها...

 بی دغدغه... بی غل و غش. عین آب زلال عین آینه شفاف...

چقدر دلم تنگ شده براشون... برای اون میز و صندلیهای ساده و بچه های ساده تر و پاکترش. (متاسفانه تو دانشگاه ازون صفا و پاکی خبری نیست...) دلم تنگ شده برای بازیگوشی های بچه گونشون. برای خرابکاریهاشون. برای درس نخوندناشون... برای تنبلیهاشون. برای زرنگیهاشون...

 برای اشکهای پنهانیشون. برای درد دلهایی که یواشکی تو زنگ تفریح بهم میگفتند و دلم رو آتیش میزدند!

واقعا که دنیا خیلی کوچیکه رفقا!!! نه؟ ولی برای اونا یه جور دیگه بود. یه جور دیگه زندگی میکردن. احساس میکردم اعتمادشون به خدا خیلی بیشتر از ما بود. چه روزهای قشنگی بود با همه سختیهاش! یادش بخیر........

بگذریم... زیادی درد دل کردم امشب... یکی از الطاف بزرگ خدا به من این بود که با بچه های کمیته امداد کلاس زیاد داشتم. واقعا ماه بودن. لنگه نداشتن به خدا...

یه کلاس داشتم با دختر بچه های اول دبیرستانی کمیته امداد... واقعا کلاس جالبی بود. تنها کلاسی که دیده بودم همه ی دخترها چادر سر کردن همین کلاسهای کمیته امداد بود. حیا و معصومیت کودکانه تو چشماشون موج میزد به خدا... واقعا افتخار میکنم که معلم همچین بچه هایی بودم.

تقریبا سی تا دانش آموز بودن .اما تو همشون یکیشون با بقیشون فرق داشت! گرچه هیچ وقت به رفتارهاشون توجه نمیکردم چون دختر بودن اما این یکی خیلی برام عجیب بود. از همون روز اول با بقیه فرق داشت. هوشش خیلی بالا بود. برخلاف بقیه دخترا که ریاضی رو دیر یاد میگیرند خیلی زود یاد میگرفت. وقتی حرف میزد اصلا احساس نمیکردم یه دختر بچه ی اول دبیرستانیه! حس میکردم یه خانوم حدود سی چهل ساله داره باهام حرف میزنه. اینقد رسنگین صحبت میکرد. یه چادر مستعمل سرش کرده بود و چون من نامحرم بودم  چادر رو با دندوناش نگه میداشت و تند تند جزوه مینوشت. در نهایت وقار و متانت و شخصیت و حجاب. واقعا محشر بود. پشت چهره ی معصوم کودکانش انگار یه شخصیت خیلی بزرگ قرار داشت...(دور از شما اما کاش دخترهای دانشگاهی یه ذره فقط یه ذره مثل این بچه بودن!)  پیش خودم فکر میکردم درسته فقیره اما حتما یه خونواده خیلی خوب و سطح بالا داره که اینجوریه دیگه!... خلاصه مدتی گذشت...

یه روز بعد از اتمام کلاسم دم دفتر مدرسه ایستاده بودم با مسئول کانونشون صحبت میکردم که آروم اومد از کنارم رد شد. زیر لب آروم و با حیا گفت: آقای حیدری خسته نباشید. خداحافظ.

منم جواشون دادم . رفت...

نمیدونم چی شد یهو مسئول کانون بهم گفت آقای حیدری میشناسی این دختر رو؟ هیچ وقت ازین حرفها نمیزد!

با تعجب گفتم: نه؟ باید بشناسم؟

گفت: خیل عجیبه این دختر!!!

خیلی کنجکاو شدم اما به روی خودم نیاوردم. گفتم: چطور مگه؟

گفت: وضع این بچه خیلی خرابه! تو یه خونواده چهار نفری زندگی میکنه!

یه پدر داره که متاسفانه معتاده... یه مادر داره که اونم معتاده! یه برادر بزرگتر داره که اون هم معتاده...

این سه نفر جلوی این بچه باهم میشینن مواد مصرف میکنند و اونوقت این دختر.....................

دیگه نفهمیدم بقیه حرفاشو. انگار دنیا رو سرم خراب شده بود.مدام رفتارش میومد جلوی چشمام!

مگه میشه؟؟؟؟ یه همچین دختری و یه همچین خونواده و محیطی؟؟؟ وای خدا!!!!

نفهمیدم چطوری خداحافظی کردم و اومدم خونه. تا صبح خوابم نبرد.شاید برای شما عادی باشه اما من داشتم دیوانه میشدم.! 

برای اولین بار بود که اینجوری کم آورده بودم!... اونم جلوی یه دختر! اونم یه دختر کوچولو! اونم دختری که شاگردمه!

آره کم آورده بودم. بدجوری هم کم آورده بودم. با این همه قدرتی که داشتم با این همه ادعایی که داشتم جلوی مردونگی این دختر بچه کم آوردم! دختر بچه که نه! نمیدونم چه اصطلاحی باید براش بکار برد! خیلی حالم گرفته شده بود....

خیلی مرد بود این خانوم... خیلی...

از اون روز به بعد دیدم نسبت به خودم 180درجه تغییر کرد. خیلی خودم رو پست و کوچیک میدیدم. تازه فهمیده بودم معنی این آیه رو که خدا میفرماید" هر که را بخواهیم هدایت میکنیم..."

هنوز که هنوزه بعد این همه سال و این همه روابط مختلف هنوز مثل این خانوم بزرگوار ندیدم.

خدایا! منه بدبخت روسیاه رو ببخش! نه بخاطر گناهایی که به درگاهت کردم. به خاطر اون اشکهایی که این بچه ها ریختند و این چشمهای بی لیاقت ندید.! که مطمئنم اگر میدید لیاقت دیدن پدرهمه ی یتیمها امام زمان(عج) رو پیدا میکرد...

خدایا! منه زمین خورده رو ببخش! نه بخاطر کارهایی خوبی که برات کردم. بخاطر دعاهایی که این بچه ها درحقم کردن...

 خدایا! اگر مُردم و اون دنیا فرشته هات ازم پرسیدن چه کار مفیدی کردی تو دنیا فقط یه چیز دارم بگم...

با این دستام اشکهای یه بچه یتیم رو پاک کردم. همین.........

خدایا! به دادم برس...

 

خدا با کیست؟؟؟

هزاران نفر برای طلب باران دعا میکنند...
غافل از اینکه خدا با کودکیست که چکمه هایش سوراخ است..
 
 
 
 
خداوندا باران رحمتت همیشه درحال باریدن است واین ماییم که کاسه هایمان را بر عکس میگیریم.
خدایا توفیق بر عکس نکردن کاسه هایمان را عطا فرما تا از باران رحمتت لبریز گردند.

دل سنگها با دقت بخونند!با دل بخونند!!!

سلام

دیروز پیرمردی رو سوار ماشین کردم که برسونم درحالیکه عصا بدست داشت و به زحمت راه میرفت! میگفت : "چهار سال پیش تصادف کرده ام و نه ماه در کما بودم و حالا پس از چند سال به تازگی میتونم راه برم... بیکارم و چندین تا دختر دم بخت تو خونه دارم... الان هم تو خونه مهمون دارم و چون چیزی تو خونه نداشتیم که جلوی مهمونها بذاریم از خجالت زدم بیرون!"

 همونجور که داشت وضع زندگیش رو تعریف میکرد زیرچشمی نیگاهش کردم... عرق شرم پیشونیش رو گرفته بود و از چشمای خستش اشک می اومد...

من که اینقدر دل سنگم دلم یه حالی شد!  دلم میخواست بغلش کنم و بزنم زیر گریه اما حیف که این ظاهر به اصطلاح مرد! جلوی این کارو گرفته بود...

میگفت : "برای دوتا از دخترهام خواستگار اومده اما نمیدونم چیکار کنم؟ شیرینی روز خواستگاری رو هم از قنادی سر کوچمون نسیه گرفتم! نمیدونم چطور باید جهیزیه و بقیه خرج این بچه هامو تامین کنم؟!!!"

نمیدونم تا حالا اشک مرد رو دیدید یا نه؟ اشک مردی که شرمنده ی خونوادش شده؟ امیدوارم به شرمندگی آقا ابالفضل جلوی بچه های امام حسین(ع) این صحنه ای رو که من دیدم شما هیچ وقت تو عمرتون نبینید! نمیدونید چقدر سخته ... مرد رو خدا طوری ساخته که سختترین مشکلات رو هم به روی خودش نمیاره و به قول مادرم همه غصه هاشو تو خودش میریزه! حالا ببینید چقدر باید به یه مرد با شرافت فشار بیاد که باعث جاری شدن اشکش بشه! واقعا سخته!  حتی برای ما مردها هم درکش سخته!

رفقا اون روزایی که تو کمیته امداد بودم خیلی دیدم ازین اشکها! امیدوارم غیر از خودم دیگه هیچ کس دیگه ای نبینه! اشک مرد رو دیدن خیلی سخته!

میگفت :" این خواستگار آخری که برای دخترم اومد خیلی مناسب بود اما بعد از رفتن مهمونها دیدم دخترم تو اتاق نشسته و گریه میکنه و میگه خدا اگه من جواب مثبت بدم بابای پیر و فقیرم چطوری خرج مراسمات و جهیزیه رو بده؟...کلی شرمنده خونوادم شدم"

اینها رو میگفت و گریه میکرد...انگار هر کدوم از این قطرات اشکی که از گونه هاش پایین میریخت تیری بود که به سینه من برخورد میکرد و تنها حسی که اون موقع داشتم خجالت بود و شرمندگی!

شرمندگی از اینکه چرا من نمیتونم به این بنده ی آبرودار خدا کمک کنم... چرا من اونقدرها درآمد ندارم که بتونم .... چرا در برابر این افراد من فقط باید زجر روحی بکشم و خیلی از افراد پولدار جامعه اصلا به فکر این آدمهای باشرف و آبرودار نیستند . آدمهایی که صورتشون رو با سیلی سرخ کردند و نگذاشتند کسی از فقرشون باخبر بشه...

ازین نمونه ها کم ندیدم به خدا! نمیدونید چقدر زیادند دخترهایی که از همه جهت کاملند اما فقط بخاطر فقر ناچارند جواب رد بدند به خواستگاراشون! تو کمیته امداد هر روز باهاشون سر و کار داشتم...تو جامعه خیلی زیادند اما کو چشمی که ببینه؟ هیچ کس نمی بینتشون چون شاید برای مردم مهم نیستند... اصلا انگار مردم فقیر رو خدا آفریده برای....

یادم نمیره اون روزایی رو که کارگری میکردم تو بازار و دخترهای هم سنم وقتی از کنارم رد میشدند از روی تمسخر بهم تیکه مینداختند و میخندیدند و میرفتند... تازه اون موقع من مشکل مالی نداشتم فقط دوست داشتم کار کنم...

شاید برای همینه که الان آبم با خیلی از دانشجوها تو یه جوب نمیره... با اونایی که بی تفاوتند و انسانیت رو تو مد لباس و مقاله آی اس آی و چیزهای دیگه میبینند!

همینجا میخوام یه اعترافی بکنم :

آآآآآآآی آدمهای سیب زمینی که مثل کبک سرتون رو کردید زیر برف و به سیب زمینی خوردن خیلیا میخندید. آآآآآآآآی مرفهین بی درد..آآآآآآآآآآی ماشینهای آخرین مدل...آآآآآآآی لباسهای شیک و گرون قیمت...آآآآآآی رختخوابهای گرم و نرم و راحت...آآآآآااااای همشهریهای نامهربون و بی معرفت من .... دیشب من به جای همتون خجالت کشیدم... واقعا که انسانیت رو لجن مال کردید... امیدوارم برای یه روز هم که شده طعم تلخ فقر رو بچشید... مزه ی عرق شرم روی پیشونی رو بچشید... شاید اون موقع برسید به این حرف کتاب خدا که میگه ( به رستگاری نمیرسید اگر از آنچه خودتون دوست دارید به دیگران انفاق نکنید...)

به هر حال اونشب اومدم خونه ... وقت افطار بود... مادرم غذا آورد اما انگار هر لقمه غذا آتیشی بود که به زور از گلوم میرفت پائین... همش به یاد این آیه بودم:

(لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون)

خدایا من رو ببخش بخاطر این همه غفلت و کوتاهی که در حق بنده هات میکنم ...

تورو به حق مظلومیت اشکهای  اون پیرمرد قسمت میدم فرج صاحبمون رو نزدیک کن

 

پی نوشت:

سلام

این متن مال پارساله اما اتفاقاتی افتاد که خاطرات اون روز رو زنده کرد... دوباره تو وبلاگ گذاشتم شاید فرجی حاصل شد....

التماس دعای فرج

یاعلی

به بهانه تولد عزیز دلمون حضرت معصومه(س)>روز دختر!<

با سلام

میلاد حضرت معصومه رو به همه دوستداران آن حضرت تبریک و تهنیت عرض میکنم...

 

 

 

امروز صبح برام یه اس ام اس ببخشید! پیامک اومد از طرف یکی از دوستان... متن جالبی داشت:

(علی جان... روز دختر مبارک...)

 والا ما که نفهمیدیم این قضیه چه ربطی به ما داشت!!! اگر شما فهمیدید به ما هم خبر بدید لطفا... البته زیاد هم بد نشد یه روز تو سال رو برای دخترا گذاشتند... آخیییییییییی بندگان خدا! امیدوارم خوششون باشه...

خب دیگه بسه! میخواستم روز عیدی یکم مزاح کرده باشیم... برم سر اصل مطلب...

راستش همون پیامی که گفتم ذهنم رو بدجوری مشغول کرد... یاد یه چیزی افتادم نمیدونم چرا!


                                                    
 عاقد دوباره گفت: «وکیلم؟...» پدر نبود
                           ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود
گفتند: رفته گل... نه، گلی گم... دلش گرفت
                           یعنی که از اجازه بابا خبر نبود
هجده بهار منتظرش بود و برنگشت
                            آن فصل های سرد که بی دردسر نبود
ای کاش نامه یا خبری ، عطر چفیه ای
                             رویای دخترانه او بیشتر نبود
عکس پدر ،مقابل آیینه ، شمعدان
                             آن روز دور سفره ، بجز چشم تر نبود
عاقد دوباره گفت: «وکیلم؟...» دلش شکست
                             یعنی به قاب عکس امیدی دگر نبود
او گفت: بابا اجازه بابا... بله... بله...
                                  مردی که غیر آینه ای شعله ور نبود

خواهر های خوبم روزتون مبارک... اما تو رو خدا یکم به فکر شهدا باشید... به فکر بچه هاشون باشید

این درستش نیست به خدا! این راه و رسم جوونمردی نیست!

 اونا رفتند که ما به اینجا برسیم و راحت درس بخونیم و زندگی کنیم... اونوقت ما....

و چه زیبا گفت مرحوم آغاصی( ز من پرسید فرزند شهیدی / که بابای شهیدم را ندیدی؟)

بچه های شهدا! خاک پای همتونیم... جای باباهاتون میون ما خالی نیست چون حضورشون رو حس میکنیم... انشاالله که بتونیم به اندازه توانمون از خونشون حفاظت کنیم(انشاالله)

این هم تقدیم به همه بچه های شهدا و باباهای گلشون

 

 

پی نوشت:

مجبو رشدم به هر کسی رو بزنم

در محضر هر غریبه زانو بزنم

تحقیر شدم چونکه فراموشم شد

یک سر به شما ضامن آهو بزنم...

سلام خدمت همه رفقای گلم

خداروشکر خیلی حالم خوبه. جای همتون خییییییییییییییییییییییییلی خالی!

اینقده خوش گذشت که نمیشه گفت...

تو این سفر اینقدر امام رضا بهم لطف داشتند که تعدادش رو نمیتونم بشمارم. خصوصا آشنایی با چند نفر از اولیا الله که واقعا دلمو تکون دادند...(تو حرم گفتم بازم میگم. امام رضا ممنووووووووون) انشااله تو جلسات آینده موسسه درباره مطالبی که آقا عنایت کردند بهمون صحبت میکنیم.

خدا شاهده دعاگوی همه رفقام بودم اختصاصی. خصوصا بچه های موسسه. خیلی از خدا خواستم که هر کسی از رفقا هر حاجتی داره برآورده بشه. این قسمتو لطفا خانوما نخونن!

(اون رفقایی هم که التماس دعا و پیامکاشون بوی ازدواج میداد!شماهارو هم دعا کردم خب حالا! چرا همتون اینجوری شدید؟ طوری نیس جوونید دیگه!انشاالله که حل میشه به زودی و به خوشی... فقط نامردی نکنید مارو دعوت نکنیدا! حالا دعوت نکردید لااقل شیرینیشو بیارید)

راستی سوغاتی هم آوردما! دادم آقای حسنی بیارن دفتر! بهتون نرسید دیگه تقصیر من نیست!

یه چیز جالب دیگه! اونجا همه اصفهانی بودن! هر کی حرف میزد اصفهانی بود! حتی اون مهمانپذیره که توش بودم(شما بخونید هتل ۵ستاره ی باکلاس) همه اصفهانی بودن. خدایا ما اصفهانیا رو در پناه خودت حفظ بفرما! واقعا چقدر ما اصفهانیا خوبیم. نه؟ (هر کی بگه نه به آقای حاجیان میگما!)

خلاصه امیدوارم همیشه شاد باشید به شادی آل الله.

یا امام رضا... خیلی مخلصییییییییییییییییییم

یا رضا این عشق خود از ما مگیر

آنچه را خود داده ای از ما مگیر

جان هر کس دوست داری ای امیر

لذت این نوکری از ما مگیر...

یاعلی و همواره با علی

 

سلام ای پسر حضرت زهرا...

شهادت ششمین پیشوای شیعیان امام جعفر صادق(ع)

را به آقا صاحب الزمان(عج) و به همه ی شیعیان آن حضرت

 تسلیت و تعزیت عرض میکنیم.

 

 

پی نوشت:

سلام

رفقا اگر بار گران بودیم به لطف و کرم آقا امام رضا رفتیم...

هفته پیش یکی از شبها رفتم سایت رجا برای خرید بلیط. هر کاری کردم نشد... صبحش رفتم راه آهن اراک... مشخصات قطاری که میخواستم رو دادم... فروشنده یه نگاهی بهم کرد گفت آقا قطار به این بزرگی پر شده کامل فقط یه نفر جا داره!!!

میگن کور از خدا چی میخواد دو تا چشم بینا! ما هم معطل نشدیم و فورا اقدام کردیم...

خلاصه با اجازه همه رفقا عازمیم. انشاالله روز شهادت آقا امام صادق میرسیم خدمت آقا علی ابن موسی الرضا برای عتبه بوسی...

آخ که چقدر دلم هوای حرمش رو کرده بود... امشب بعد از هیئت داشتم با یکی از رفقام خدا حافظی میکردم که یهو بنده خدا بغضش ترکید. سرشو گذاشت روی شونم ده دقیقه زار زار گریه کرد. بدجوری دلمو زیر و رو کرد... یا امام رضا... الهی قربون کرمت برم. به ما عنایت کردی...ممنون... اما یه سری ازین رفقام خیلی دلشون تنگ شده برای حرم خوشگلت... تا کی بشینن پای تصاویر و فیلمهای حرم و اشک بریزند؟ خودتون یه عنایتی بهشون بکنید تا انشااله بزودی بتونیم همه بچه های جوادالائمه و همه ی اونایی که دلشون تنگ شده رو بفرستیم پابوس...

 اغنیا مکه روند و فقرا سوی تو آیند   جان به قربان تو مولا که حج فقرایی

 بهرحال رفقا خوبی که از ما ندیدید! اما خاهشا بدیامون رو به خوبی اربابمون ببخشید و مارو حلال کنید.

بجاش منم به محض اینکه رسیدم خدمت حضرت سلام همتون رو میرسونم و براتون دعا میکنم.

رفقا خداحافظ...

یا امام رضا سلام...

سلام ای پسر حضرت زهرا...

  فدايت همه جانها  که تواي کعبه ي دلها و ما مُحرم اين کعبه و مبهوت تماشا

همه مجنون تو هستيم و تو ليلا

همه بنده ، تو مولا همه پست و تو والا همه قطره ، تو دريا همه خار و تو اسطوره ي گل ها

 غلاميم و تويي صاحب ما حضرت آقا

عجين است غم عشق تو با آب و گل ما و با عشق تو تپيدست دل ما

که تو يوسف زهرايي و ما نيز ندانيم چرا رفت به بي راهه زليخا

سلام اي پسر حضرت زهرا... ولايي و ولي نعمت مايي 

ز سر تا به قدم عشق و وفايي سراپاهمه درديم  تو درمان و دوايي

فقيريم؛ و عشق است فقيري، که تو حج فقرايي...

که هم قبله و هم قبله نمايي تو آيينه ي شفاف خدايي تو سلطان سخايي

گنهکارترينيم ولي باز نشستيم به اميد نگاهي که شهره به رضايي

و ما خار و خس ِ کوي تو هستيم رضا جان چه بخواهي چه نخواهي

گداييم سر کوي تو اي حضرت سلطان

به امّيد کرَم دست به دامان تو اي يار غريبان

و اي مونس و غمخوار ضعيفان نه فقط ما که گداي حرم توست هزاران چو سليمان

 و عجب نيست اگر موسي عمران ميان حرم تو بشود خادم و دربان

و عجب نيست که جبريل امين خاک در کفشکنت را ببرد بهر تبرّک به جنان

عجب نيست کز عشق تو شود کفر مسلمان

عجب اينجاست که با اين جبروتت شده اي ضامن آهوي بيابان

 و عجب نيست همان آهوي وحشي  که تو ضامن شدي از لطف و کرامت

شود ضامن جمعي زخلايق به قيامت

سلام اي پسر حضرت زهرا...

و اي شاه و اميرم  بود آرزويم بوسه اي از روي ضريح تو بگيرم و همان لحظه بميرم 

که ارام شود اين دل زارم

همه دار و ندارم قرارم نگارم ببين از غم تو گشته خزان فصل بهارم

و من زائر کوي تو شدم تا که بيايي به دم مرگ کنارم و يا پا بگذاري به مزارم

اگرچه که من اين مايه ندارم

 ولي کاش بيايي و دو دستم به روي سينه گذارم و سر از خاک بر آرم و

بگويم به تو اي صاحب دلها

سلام اي پسر حضرت زهرا...

حسین (ع) بزرگترین روح الهی...

حسین بن علی یک روح بزرگ و یک روح مقدس است. اساسا روح که بزرگ شد تن به زحمت می افتد و روح که کوچک شد تن آسایش پیدا میکند....

روح کوچک به دنبال لقمه برای تن میرود اگرچه از راه دریوزگی و تملق و چاپلوسی باشد. روح کوچک دنبال پست و مقام میرود ولو با گرو گذاشتن ناموس باشد. روح کوچک تن به هر ذلت و بدبختی میدهد برای اینکه میخواهد در خانه اش فرش یا مبل داشته باشد، آسایش داشته باشد، خواب راحت داشته باشد.

اما روح بزرگ به تن نان جو می خوراند بعد هم بلندش میکند و میگوید شب زنده داری کن. روح بزرگ وقتی کوچکترین کوتاهی در وظیفه ی خودش میبیند به تن میگوید این سر را توی تنور ببر تا حرارت آن را احساس کنی و دیگر در کار یتیمان و بیوه زنان کوتاهی نکنی! روح بزرگ آرزو میکند که در راه هدفهای الهی و هدفهای بزرگ خودش کشته شود و وقتی فرقش شکافته می شود خدا را شکر میکند. روح وقتی که بزرگ شد ، خواه ناخواه باید در روز عاشورا سیصد زخم به بدنش وارد شود. آن تنی که در زیر سم اسبها لگدمال میشود جریمه ی یک روحیه بزرگ را میدهد. جریمه ی یک حماسه را میدهد ، جریمه ی حق پرستی را میدهد، جریمه ی روح شهید را میدهد.

وقتی روح بزرگ شد به تن میگوید من میخواهم به این خون ارزش بدهم. شهید به چه کسی میگویند؟ روزی چقدر آدم کشته میشوند؟چرا به آنها شهید نمی گویند؟ چرا دور کلمه ی شهید را هاله ای از قدس گرفته؟

چون شهید کسی است که یک روح بزرگ دارد ، روحی که هدف مقدس دارد ، کسی است که در راه عقیده کشته شده است ، کسی است که برای خودش کار نکرده است ، کسی است که در راه حق و حقیقت و فضیلت قدم برداشته است....

(حماسه حسینی.ص 33)

اللهم الرزقنا شهادة فی سبیل الحسین