هرچند کم است و ناچیز...
جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد
بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم
ماندهام بیتو چرا باغچهام گل دارد
شاید این باغچه ده قرن به استقبالت
فرش گسترده و در دست گلایل دارد
تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز
ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد
کودکی فالفروش است و به عشقت هر روز
میخرم از پسرک هر چه تفأل دارد
یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد
هیچ سنگی نشود سنگ صبورت، تنها
تکیه بر کعبه بزن، کعبه تحمل دارد...
* سید حمیدرضا برقعی

هرچند کم است و ناچیز...می دانم آقا...اما همین را دارم..
.پیشکش شما!
هوای غربت دلم دگر صفا نمی شود
بدون تو سکوت من دگر صدا نمی شود
قصه غصه های من پر از نوای بی کسی است
صدا و صد نوا دگر صدای تو نمی شود
برگرفته از(http://negahe0kaviri.mihanblog.com/)
پي نوشت:
امان از هجر بي پايان مهدي
غروب جمعه و هجران مهدي
امان از آن زماني كه بيفتد
به روي نامه ام چشمان مهدي
دلش ميگيرد و با چشم گريان
بگويد اين هم از ياران مهدي...
اين هم از ياران مهدي!...
سلام آقا...
دلم تنگه بدجور... نميدونم چرا! ترم جديد بي روحتر و تكراري تر ازهميشه شروع شده. كلاسها همون كلاسهاي قبلي استادها همون استادهاي قبلي درسها همون درسهاي قبلي هم كلاسيها همون همكلاسيهاي قبلي... همه چيز مثل گذشتست...همه چيز مثل گذشتست الا من!
من ديگه اون آدم قبلي نيستم! تو خودت شاهد بودي من همه چيزو گذاشتم كنار...
من تغيير كردم... عوض شدم... همه نيروهام رو جمع كردم... همه سعيم رو دارم ميكنم
نذار دوباره برگردم... نذار دوباره همون آدم قبلي بشم...
هرگز نگويمت كه بيا دست من بگير
عمري گرفته اي و مبادا رها كني...
يا صاحب الزمان... خودتون گفتيد تو همه لحظه ها بيادتون هستم و ناظر بر اعمالتون... ببين دارم چي ميكشم!... رهايم كن... همين...
ميخوام فرار كنم از همه... فقط بيام به سمت تو... اما اين نفس بدجوري دلم رو به زمين بند كشيده... كار كار خودته كار من نيست... فقط تويي كه ميتوني اين دل وامونده رو آروم كني و بس! پس بسم الله...
ياعلي