نمایندگی مجاز ضامن آهو 2
آسمانا کاسه ی صبر درختان پرشده ..
این روزها...
واژه ی آشنای انتظار پر رنگ تراست
درختان منتظرند..... ، او منتظر است ......، من منتظرم ......
فقط جنس انتظارمان با هم فرق می کند
درختان ، منتظر ساعت بهار شدن و پوشیدن لباس سبز بهاری ..
او، منتظر آرزوی اش ....
او که صدای تورا می شنود وقتی با هزار ذوق می گویی بریم یه مغازه دیگه...
ازاین کفش ها مدل دیگه ندارید ...این روسریه !
نه ! رنگش به لباسم نمی خوره در همین لحظه شاید او نگاهش را به تو دوخته است
و ته دلش می گوید ای کاش ...همین که می خواهد آرزویش را بگوید
مادرش دستش را می کشد و می گوید بیا بریم و دنباله ی نگاهش را قطع می کند ...
و آرزوی او نگفته همچون بغض در گلویش می شکند .
و اما...
من هم منتظرم ..
اما انتظار من از جنس دیگری است ..
.من منتظر بهار نیستم خیلی وقت است پشت دیوار خانه ات چشم گذاشته ام
تا فقط یک بار دیگر صدا بزنی بیا آقا جان !
من بهار را نمی خواهم ،من هیچ نشانه ای از بهار ندارم ،آدمی که منتظر است هیچ نشانه ای ندارد
،هیچ نشانه ی خاصی حتی از بهار، فقط با هر صدایی برمی گردد .
درختان بهار نو شدن را می خواهند ، او بهار آرزوهایش را می خواهد و من کمی بهار دل ...
کمی آغوش آسمانی ...کمی بهت ..کمی سکوت ...بهار من گوشه ی دارالاجابه است ...
و سر بر آستانت ...
آقاجان
مرا خوب می شناسی بهتر از خودم و هرچه در بیابان و دریای دلم هست می دانی .
ببین چه شباهتی است بین هوای دل من و این درختان بی برگ و ، او ، و آرزوهایش .
