جز چشمهایش چیزی پیدا نبود...

یه ماجرای واقعی ... ادامه مطلب... (حتما بخونید)

یه ماجرای واقعی ... ادامه مطلب... (حتما بخونید)
بسم الله الرحمن الرحیم
یادش بخیر سالهای اول دانشجویی. هم درس میخوندم هم تدریس میکردم. شاید بهترین روزهای عمرم بود. با همه جور دانش آموزی سر و کار داشتم. درس خون... درس نخون... باهوش... بی هوش... شیطون... آروم... پولدار... بی پول... پسر... دختر...

یادمه سر یکی از همین کلاسهایی که به دانش آموزای دختر درس میدادم رسیدم به بحث اتحادهای ریاضی.
همون اول زنگ بعد از یکم سلام و احوالپرسی، گچ رو برداشتم و اون بالا گوشه ی سمت راست نوشتم "به نام حضرت دوست" زیرش هم با خط درشت نوشتم : "اتحاد"
همچین بگی نگی قیافه هاشون رفت تو هم! از قبل یه چیزایی درمورد سختی این درس شنیده بودن. خلاصه شروع کردم به گفتن که بچه ها اتحاد یعنی چی و از کجا اومده و به چه دردی میخوره و...
حس میکردم بچه ها دارن با حالت تنفر به حرفام گوش میدن. یه لحظه یه جرقه ای تو ذهنم خورد. گفتم بچه ها غیر از درس ریاضی بنظرتون جای دیگه ای هم معادله و اتحاد داریم؟
یه پچ پچی شد اما کسی جواب نداد...
خودم ادامه دادم بچه ها ما تو زندگیمون خیلی معادله و اتحاد داریما!!! حتی تو قرآن هم خیلیاش اومده!
وقتی حرف به اینجا کشید دیگه هیچ صدایی از بچه ها در نمی اومد. چشماشون یه برق خاصی میزد. انگار منتظر همین لحظه بودن که معلم درس ریاضی رو ول کنه و درباره معارف و این جور چیزا حرف بزنه.
منم از موقعیت استفاده کردم و گفتم میتونید یکی از معادله ها و اتحادهای قرآن رو بگید؟
با تعجب به هم نگاه میکردند و سر تکون میدادند.
یه قرآن باز کردم. آیات اول سوره نور. به یکیشون گفتم ترجمش رو بخون...
تموم که شد ادامه دادم یکی از معادله های قرآن همین سورهست. ببینید بچه ها تو این سوره خدا میگه زنِ خوب برای مردِ خوبه و مردِ خوب برای زنِ خوب. زنِ بد برای مردِ بده و مردِ بد برای زنِ بد. این دقیقا یه معادلست. هرچقدر این طرف مساوی باشه اون طرف هم باید همینقدر باشه.
همه با تعجب نگاه میکردند. بعضیاشون هم یواشکی میخندیدند.
ادامه دادم: این یعنی اینکه ما خودمون شریک زندگیمون رو میسازیم. اسلام میگه اگر یه مردی به نامحرم نگاه نکنه و چشماشو کنترل کنه، خدا همسری نصیبش میکنه که به همون نسبت با حیا و با وقار باشه. از اون طرف هم هست. یعنی اگر دختری حیا و حجابش رو حفظ کنه خدا همسری نصیبش میکنه که چشم و دل پاک باشه .
یکی از بچه های شیطون کلاس آروم گفت: چه ربطی داره خب!؟
گفتم : چی چه ربطی داره؟ کجاش نامربوطه؟(خیلی تعجب کرد. فکرشم نمیکرد صداشو شنیده باشم)
به ناچار جواب داد: حجاب!
گفتم: بچه ها کسی هست جواب این خانوم رو بده؟
یکی گفت: خب ربط داره دیگه! اگه دخترا حجابشون رو رعایت کنند انوقت پسرا هم نگاه بد بهشون نمیکنند...
به نشونه تایید سرمو تکون دادم.
- خب چرا پسرا چشاشون رو کنترل نمیکنن که ما مجبور بشیم حجاب داشته باشیم؟ اصلا چرا پسرا حجاب ندارن؟ چرا فقط ما دخترا باید خودمون رو بپوشونیم؟ و...
خدائی سوال خوبی بود. خودم هم خوشم اومد از سوالش.
گفتم بچه ها! بنظرتون پسرا هم باید حجاب داشته باشن؟
یکی گفت: خب آره!
پشت سریش آروم گفت: چقدرم بهشون میاد! با کلی ریش و سبیل چادر سر کنند... (صدای خنده کلاسو پر کرد... خودمم خندم گرفته بود!)
گفتم میخواید درباره حجاب پسرا امروز صحبت کنیم؟
همه درحالیکه کتابها و دفترای ریاضی رو از رو میز جمع میکردند با کمال رضایت گفتند: بببببببببببببببببببببببببببببلهههههههههههه
گفتم: ببینید بچه ها! یه خانوم برای اینکه حجابش رو رعایت کنه باید چیکار کنه؟ خب واضحه دیگه! باید از پوششی استفاده کنه که زیبائیهاش مشخص نشه. صداش رو جلوی نامحرم تغییر نده. نوع حرکات و رفتارش هم در برابر نامحرم سر و سنگین و محترمانه باشه. درسته؟
یه عده گفتن بله... یه عده دیگشون فقط سر تکون دادن... یه سریشون خندیدند... اما اونی که گفت چرا پسرا حجاب ندارن دستشو برد بالا!
آقا اجازه! کی گفته حتما باید چادر سر کنیم؟ کجای قرآن اومده....
گفتم: من کی گفتم حتما چادر؟! من گفتم پوشش مناسب. تو قران هم لفظ چادر نیومده اما مشخصاتی که برای حجاب گفته رو میشه با چادر تطبیق داد. اما اصل حرف من یه چیز دیگست. شاید تا بحال کسی اینجوری بهتون نگفته باشه اما من امروز از دید یه مرد میخوام بگم. درسته که تو اسلام تاکیدی بر چادر نشده اما خدایی از دید یه مرد کامل ترین حال پوشش برای یه خانوم، که کمترین میزان جلب توجه رو داره چادره. تازه الان روانشناسها هم به نتیجه های جالبی رسیدند در مورد تاثیر مثبت چادر و حالتش و رنگش روی خانومها. خلاصه بحث من درمورد چادر نیست.
میخوام در مورد حجاب پسرا حرف بزنم. ببینید همونطور که خانومها باید زیبائیهای ظاهری که برای نامحرم جذابه رو بپوشونند آقایون هم موظفند همین اصل رو رعایت کنند با این تفاوت که زیبائیهای ظاهری اونا کمتری! (اینو که گفتم همه دخترای کلاس خندیدند. دلیلش رو خدائی خودمم هنوز نمیدونم!)
پس در درجه اول باید مردا هم لباسی بپوشند که علاوه بر شیک بودن و تمیز بودن نظر نامحرم رو هم به خودش جلب نکنه. اما اصل قضیه اینجاس. تو بحث حجاب خدا تو قرآن برای خانوما بیشتر رو پوشش تاکید داره اما برای مردا بیشتر رو یه مسئله ی دیگه. کی میدونه اون چیه؟
یه صدایی از ته کلاس اومد "قل للمومنین یغضوا من ابصارهم...."
گفتم: احسنت. رحمت بر اون شیر پاکی که تو را خورد....(بازم بچه ها خندیدند اما با چند ثانیه تاخیر!)
دقیقا همینه! خواهرای من! حجاب مرد برای دلشه. شنیدید شاعر میگه:
" زدست دیده و دل هر دو فریاد که هرچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد زنم بر دیده تا دل گردد آرام"
دل آدم مثل برج تقطیر میمونه. چند تا ورودی و خروجی داره. یکی از این ورودیا "چشمه". حجاب مرد اینه که این چشم رو کنترل کنه تا این که بدیها و نازیبائیها وارد دل نشه. این رو هم بگم این کار یکی از سختترین کارهاییه که یه مرد خصوصا تو دروه جوونی و خصوصا تو جامعه فعلی باید انجام بده. یه خانوم با یه چادر و یکم دقت تو رفتارش میتونه یه حجاب کامل برای خودش درست کنه اما یه آقا چی؟ بنظرتون یه مرد میتونه دلش رو با چند متر پارچه بپوشونه یا یه جوری راه های ورودیش رو ببنده؟ نمیخوام بگم رعایت حجاب برای خانوما سخت نیست. چرا میدونم. خیلی هم سخته. تو گرما و سرما، تو شرایط مختلف. برای همین هم خدا خیلی براش ارزش قائل شده و براش پاداش زیادی گذاشته اما حالا یه سوال دارم ازتون. خدائی کدومش سخت تره؟ حجاب مرد یا حجاب زن؟
بچه ها به هم نگاه میکردن اما کسی جواب نمیداد. سراسر کلاس رو سکوت پر کرده بود. انگار نه انگار که این کلاس پر از دانش آموزه. همه تو فکر بودن...
بی سر و صدا رفتم کنار تخته. گچ رو برداشتم. زیر "موضوع درس: اتحاد" نوشتم :
"موضوع درس: پسر محجبه!"
تو همین حین بود که صدای زنگ سکوت کلاس رو شکست. بچه ها آروم آروم رفتند بیرون. انگار با همیشه فرق داشتند.
وسایلمو جمع کردم. فکر کنم خودم بیشتر از همه رفته بودم تو فکر.
من! یه مرد! حجاب! چشم! دل! دل! دل! دل! .....
هم مداح بود هم شاعر اهل بیت(ع). می گفت : "شرمنده ام که من با سر وارد محشر شوم و اربابم بی سر وارد شود. "
بعد از شهادت وصیت نامه اش را آوردند. نوشته بود قبرم را توی کتابخانه مسجد المهدی کندم
سراغ قبر که رفتند دیدند به هیکلش کوچک است.
وقتی جنازه اش آمد قبر اندازه ی اندازه بود . اندازه ی تن بی سرش ...

وصیتنامه آن شهید بزرگوار :(ادامه مطلب...)
ای کاش فدک این همه اسرار نداشت
ای کاش مدینه در و دیوار نداشت
فریاد دل محسن زهرا این بود
ای کاش در سوخته مسمار نداشت...
کاش از قلبم به قبرش راه داشت
کاش زهرا هم زیارتگاه داشت...
شهادت يگانه دخت نبي اکرم(ص)، ياس کبود مدينه،
حضرت صديقه طاهره، ام ابيها، فاطمه زهرا (سلام الله عليها)
تسليت باد.
 
 
از فاطمه اکتفا به نامش نکنيد
نشناخته توصيف مقامش نکنيد
هرکس که در او محبت زهرا نيست
علاّمه اگر هست، سلامش نکنيد...

با عرض سلام خدمت همه دو ستان و همکاران محترم
انشاالله که حالتون خوب باشه و به برکت محبت و اطاعت اهلبیت روز به روز بهتر هم بشه
در سده های گذشته قرار گذاشته بودیم که بعد از اجرای هر برنامه همینجا توی وبلاگ نقد همون برنامه رو هم برگزار کنیم تا هم نظرات عزیزان خادم الجواد رو در رابطه با برنامه و اجاری برنامه بدونیم هم نکات مثبت منفی و ضعف و قوت برنامه ها رو متوجه بشیم تا در آینده انشاالله راندمان برنامه های موسسه بیشتر بشه(خدائی جمله رو داشتید!؟)
القصه... میخوایم به لطف خدا تو این پست برنامه ی پخش غذا در مناطق محروم توسط خاهران مکرمه رو تحلیل کنیم که اصلا دلیلش چی بوده و تا چه حد مفید و اثر گذار بوده و آیا اصلا لازم بوده یا نه؟
چه نکات مثبت و منفی ای داشت این برنامه؟
آیا در آینده هم به همین سبک برگزار بشه یا نیاز به تغییرات داره؟.....
خلاصه هر نظری در مورد برنامه پخش غذا توسط خاهران دارید بفرمایید
(حکم ولایی ترم بالایی: اظهار نظر به همه ی اعضای موسسه واجب عینی است!)
یاعلی
اومد پيشم حالش خيلي عجيب بود فهميدم با بقيه فرق ميکنه
گفت :حاج آقا يه سوال دارم که خيلي جوابش برام مهمه
گفتم :چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال ميشم بتونم کمکتون کنم
گفت:دکترا جوابم کردند...
گفتم: يني چي؟
گفت: دارم ميميرم
گفتم: دکتر ديگه اي، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاري نميشه کرد.
گفتم: خدا کريمه، انشاله که بهت سلامتي ميده
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بميرم خدا کريم نيست؟!!!
فهميدم آدم فهميده ايه و نميشه گول ماليد سرش
گفتم: راست ميگي، حالا سوالت چيه؟
گفت: من از وقتي فهميدم دارم ميميرم خيلي ناراحت شدم از خونه بيرون نميومدم
کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن
تا اينکه يه روز به خودم گفتم تا کي منتظر مرگ باشم
خلاصه يه روز صبح از خونه زدم بيرون مثل همه شروع به کار کردم
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار اين حال منو کسي نداشت
خيلي مهربون شدم، ديگه رفتاراي غلط مردم خيلي اذيتم نميکرد
با خودم ميگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن
آخه من رفتني ام و اونا انگار نه!
سرتونو درد نيارم من کار ميکردم اما حرص نداشتم
بين مردم بودم اما بهشون ظلم نميکردم و دوستشون داشتم
ماشين عروس که ميديم از ته دل شاد ميشدم و دعا ميکردم
گدا که ميديدم از ته دل غصه ميخوردم و بدون اينکه حساب کتاب کنم کمک ميکردم
مثل پير مردا برا همه جونا آرزوي خوشبختي ميکردم
الغرض اينکه اين ماجرا منو آدم خوبي کرد و ناز وخوردني شدم
حالا سوالم اينه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آيا خدا اين خوب شدن و قبول ميکنه؟
گفتم: بله، اونجور که يادگرفتم و به نظرم ميرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزيزه
آرام آرام آرام خدا حافظي کرد و تشکر کرد و داشت ميرفت که گفتم: راستي نگفتي چقدر وقت داري؟
گفت: معلوم نيست بين يک روز تا چند هزار روز!!!
يه چرتکه انداختم ديدم منم تقريبا همين قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بيماريت چيه؟
گفت: بيمار نيستم!
هم کفرم داشت در ميومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار ميشدم گفتم: پس چي؟
گفت: فهميدم مردنيم، رفتم دکتر گفتم: ميتونيد کاري کنيد که نميرم ؟
گفتن: نه
گفتم: خارج چي؟
و باز گفتند : نه!
خلاصه حاجي مارفتني هستيم کي ش فرقي داره مگه؟ باز خنديد و رفت و دل منو با خودش برد

پی نوشت:
سلام
منم رفتنی ام رفقا....