ترم جدید...

با سلام خدمت همه عزیزان جوادالائمه ای

انشاالله که به برکت محبت اهلبیت حالتون خوب باشه و به سبب اطاعت از اهلبیت روز به روز بهتر بشه.

ترم جدید هم شروع شد...

یادمه اون روزا که جوون بودم مسئولیت آموزش خیریه(اعم از داخلی و خارجی) رو داده بودند به این بنده ی حقیر! 

بنده هم یه برنامه ی کامل تهیه کردم و بصورت مکتوب با کلی تشریفات بردم خدمت مرحوم حاجیان (همون حاجیان بزرگ خاندان)

خلاصه قبلش کلی برای بچه های موسسه نیاز سنجی کرده بودیم و طبق اون برنامه ریخته بودیم. تو این جریان نیاز سنجی دیدیم یه سری مهارتهارو بچه های موسسه باید داشته باشن. خلاصه این مهارتها رو در زیر میتونید ببینید:

۱- توانایی چانه زنی در حد تیم ملی! برای جذب منابع مالی موسسه (که آموزش این امر به عزیزان اصفهانی واگذار شد.توضیحات بیشتر: خدائی اگه این اصفهانیا نبودن کارای کل کشور میخوابیدا ! نه اینکه خودمون بگیم. همه میگن آخه! خدائی اصفهانیا خیلی...... )

۲- توانایی ادای ۳۵ کلمه در ثانیه بخاطر توضیحات زیاد در مورد موسسه و کمبود وقت اساتید! (این قسمت به علت توانایی ذاتی خواهران و عدم استعداد برادران کلا از بیخ به خواهران واگذار شد!!!)

۳- هنرهای رزمی (کیوکوشین کاراته ماتسویی!) که در جمع آوری اقلام خشک دانشجویان در خوابگاه و همچنین طرح های هزار در هزار و کلا همه جا (خصوصا در طرحهای کاملا داوطلبانه) کاربردهای فراوانی داشت . لازم به ذکر است در این قسمت توانایی شکستن اجسام سخت با مشت و ساعد - ناک اوت کردن حریف با یک ضربه - شکستن قفسه سینه با یک ضربه - خفه کردن حریف در عرض ۲۰ ثانیه - شکستن استخوان پای حریف و هزاران هنر دیگه آموزش داده میشود.

یه وقت اشتباه نشه ها!!!  این رشته از رشته های کاملا بی خطر و بسیار احساساتی و عاطفی میباشد و اصلا خشن نمیباشد!!!! (آموزش این قسمت به برادر علیرضا - ح سپرده شد!)

۴-همین دیگه... تقریبا همه نیازهای خیریه برطرف میشد با این طرح...

اما یه چیز دیگه هم تهش اضافه کردیم که باعث شرمندگیه! بگم؟ بگم؟

آخریش هم بحث درسی بچه های موسسه بود. قرار بود نمرات و معدل عزیزان خیریه ای کنترل بشه که یه وقت خدائی نکرده- گوش شیطون کر-از شما به دور- روم به دیفال(شما بخونید دیوار!) از ۱۹ کمتر نشه.

متاسفانه(فک کنم بر ای اکثریت بچه ها خوشبختانه!) گزینه آخر توسط مرحوم حاجیان(آمون بزرگ) وتو شد...

خلاصه... از شوخی گذشته رفقا حواستون به درس و نمراتتون هست؟؟؟

یادتون باشه ها... بچه های خیریه از همه لحاظ تو دانشگاه الگو هستن. یه وقت از نظر درسی کم نیارن که خیلی بد میشه!

البته من میدونم همتون مثل خودم!!! شاگرد اول هستید و معدلای همتون الفه اما از ما که گذشت... حداقل شماها(اونایی که جوون ترن) یه فکری بکنید.

انشاالله که همتون به درجه های بالای علمی و اجتماعی و معنوی و .... برسید.

این  مال شماس.

یاعلی

شهادت امام رضا... تسلیت یا بقیه الله..

 

 

ای غریبی که ز جد و پدر خویش جدایی

خفته در خاک خراسان، تو غریب الغربایی

 

این رواق تو و صحن و حرمت همچو بهشت است

روضه ات جنت فردوس مسما به رضایی

 

آه از آن دم که ز سوز جگر و حال پریشان

ناله ات گشت بلند آه تقی جان به کجایی

 

ای شه یثرب و بطحا تو غریبی به خراسان

سرور جمله غریبان و معین الضعفایی

 

اغنیاء مکه روند و فقرا سوی تو آیند

جان به قربان تو شاها که تو حج فقرایی(احمدی)

 

 

شهادت مظلومانه ولی نعمتمون صاحب قلبمون عزیز دلمون آقا امام رضارو خدمت صاحب عزا حضرت بقیه الله (عج) و همه دوستداران و نوکران و خادمان آن حضرت تسلیت عرض میکنم.

 

سلام

اربابم خوبم یا امام رضا

خیلی حرف تو این دلمه به کسی نگفتم ارباب...

اما همه دردام با یه چیز درمون میشه به خدا...

یا امام رضا...دلم هوای تو کرده بگو چه چاره کنم؟

 

 

به حلقه های ضریحت دلم گره خورده

بخدا اگه این گداتو ولش کنی مرده...

رفیقام همه مشهدن. منم دلم میخواست...

بذار یاد قدیما امروز هم اینجوری باهات حرف بزنیم:

سلام ای پسر حضرت زهرا
و ای شاه و امیرم
بود آرزویم بوسه ای از روی ضریح تو بگیرم
مگر لحظه ای آرام شود این دل
زارم
تویی دارو ندارم
خزانم من و بی برگ
تویی باغ و بهارم
شدم زائرت
آقا
که بیایی دم مرگ کنارم
و یا پا بگذاری به مزارم
درست است که این مایه ندارم
ولی کاش بیایی که سر از خاک برآرم
دو دستم به رو سینه گذارم
و بگویم
به تو ای صاحب دلها
سلام ای پسر حضرت زهرا


سلام ای پسر حضرت زهرا...

نوکر سیدالشهدا!...

 

آقا سید محمد رحمانی ، یکی از پیرمردهای شوخ و خوش سیرت اصفهانی ، داستان عجیبی را نقل میکردند که انسان را در اندیشه و تفکر ژرفی فرو میبرد.

ایشان میفرمودند:

ما در منزل پدرمان اسبی داشتیم که بسیار سرحال و قلدر بود و از ابتدای صبح تا دم غروب یک کله برای اهل خانه بار میکشید و سواری می داد.

با اینکه مادیان بود اما بسیار قدرتمند عمل میکرد. زمانی این اسب حامله شد و پس از چندی، کره اسب خوشرنگ و زیبایی زائید .

 

 

روزی فردی برای خرید این کره اسب به منزل ما آمد و با پدرم وارد معامله شد. پدرم در ابتدا قبول نمیکرد چون اسب بسیار زیبایی بود اما پس از چانه زنیها و پافشاریهای همسایه مان ، پدرم اندکی آرام گرفت. آن شخص در هنگام پول دادن و تخفیف گرفتن رو به پدرم کرد و گفت:

من این اسب را برای تعزیه امام حسین(ع) تربیت میکنم و خلاصه جای دوری نمیرود.

پدرم قبول کرد و معامله جوش خورد و در همان حالی که کره اسب در اطراف مادرش بازی میکرد او را گرفتند و بردند.

ولی امان از مادرش که مدتها نالان و نگران از فرزندش که خواب را از ما گرفته بود و اسب مادر بی حال مثل مرده ها بر روی زمین افتاده بود و نه آبی میخورد و نه خوراکی.

پدرم به سراغ دامپزشکی رفت و او را بالای سر اسب آورد. دامپزشک پس از معاینات ، علت را مطلع نشد و دست از پا دراز تر برگشت و رفت.

خیلی شرایط دشوار و سختی بود و لحظه و لحظه از بین رفتن حیوان را جلوی چشمانم می دیدم و هیچ کاری هم از دستمان بر نمی آمد.

روزی عمویم که از مریدان جناب صمصام (یکی از عرفای معاصر اصفهان که در تخت فولاد مدفون است) بود به خانه ما آمد و پس از دیدن این واقعه گفت که باید جناب صمصام را خبر کنیم. پدرم به همراه عمویم به خانه او رفتند و بی آنکه جریان را برایش تعریف کرده باشند او را بالای سر او آوردند و پس از وارسی آن حیوان فرموند که حیوان داغ دیده است... مثل فرزند مرده ها گریه میکند.

پدرم با شنیدن این گفته ی جناب صمصام شروع کرد به گریه کردن . ایشان رو به پدرم فرمودند:

اگر اولاد شمارا جلوی چشمانتان از شما خریداری کنند و ببرند چه میکنی؟!

پدرم کلاهش را جلوی صورتش گرفته بود و با دست به سرش میزد و رو به جناب صمصام کرد و گفت:

ما از اولش هم راضی به این کار نبودیم. در همین موقع عمویم علت را برای جناب صمصام بازگو کرد.

ایشان بر بالین آن اسب آمد و برای دقایقی بالای سر او نشسته بود و به یکباره دیدیم که آن اسب جانی دوباره گرفت و از روی زمین برخاست و با تکان دادن سر و یالش بالای ظرف آب و غذایش آمد.

پدرم خوشحال به طرف جناب صمصام آمد و علت را جویا شد و ایشان گفت:

من به او گفتم که فرزندش الان نوکری امام حسین(ع) را میکند و این باعث شد که جانی دوباره بگیرد.

پی نوشت:

یا اباعبدالله...

گرچه نالایقیم...

مارو هم جزو همین حیوونا حساب کن...

 

چقدر تنهایی...

 

منی که مایه ی ننگم به حد رسوایی

چگونه از تو بخواهم به دیدنم آیی؟

 

چو خویش یار تو دیدم چه نیک فهمیدم

عزیز فاطمه... مهدی... چقدر تنهایی...

 

 

خدایا...

 

خدایا!

 جوی کوچک وجود ما تنها با پیوستن به دریای تو آرام می گیرد .

 آرامشی از خویشتن نصیبمان فرما و آینه صور ما را با انوار محبت خویش جلا بخش

 

خداوندا!

 ای پناهگاه تبعیدیان ! گریزگاه گریزندگان ! مأمن پناهندگان ! مأوای سالکان !

 

ای امید محرومان ورانده شدگان ! ای منجی به هلاک افتادگان وپای در گل ماندگان !

 ای نگاهدارنده بینوایان ! ای چراغ در راه ماندگان ! ای دستگیرنده از فقر بر زمین افتادگان ! وای شنوای ناله فریاد در گلو ماندگان !  

ای دست گیرنده دست از جان شستگان ! ای سر فرا آورنده از تنها وآخرین درامید بیچارگان !

ای گنج مخفی مستمندان ! ای یکتای دو تا شدگان ! ای بند زننده کاسه دل در خود شکستگان ! ای مرهم زخم خوردگان ! ای ملجأ پی خستگان ! ای پشتیبان مستضعفان ! ای پناه وحشت زدگان !

 ای فریاد رس اندوهگینان ! ای قلعه آوارگان !

اگر پناهنده به درگاه تو عز تو نشوم ، به کجا پناهنده شوم ؟ مطمئن تر از قلعه قدرت تو کجاست ؟

 کجا پنهان شوم امن تر از سایه مهابت تو ؟

 
  

خدایا!

 گرگان درنده گناهانم مرا به دامن عفو تو آویخته اند ، مرانم .

 وخطاهایم مرا به کوچه اغما زتو کشیده اند، مخواه که نمانم .

 نادرستی رفتارم مرا در زیر سایه پرده پوشی تو نشانده است ، به کس منمایانم .

 آلودگیم مرا به چشمه عفو تو گسیل داشته است ، راضی مشو که تشنه بمانم .

 

 

 

خدایا!

 من از بیم کیفر تو وحشت انتقام تو نیز به تو پناه آورده ام .

 مولای خویش را آزرده ام و از ترس مجازات او دامن خود او را چسبیده ام .

 گل را شکسته ام و به دامان باغبان پناهنده شده ام .

 آب فطرت خویش گل آلود کرده ام وخالق را به شفاعت می طلبم .

  

خدایا!

 نافرمانی تو کرده ام و از بیم نگاه خشم آلود تو به زیر شولای مهر تو پنهان می شوم .

 گریز گاهی جز به سوی تو نیست .

خدای من !

 سزای کوبنده در نگشادن نیست و سزای پناهنده ، راه ندادن ، نه .

 جزای آنکه پای آبله و درد آلوده تا قله عز تو بالا آمده است ، به دره سوق دادن نیست .

 

خدایا!

 گرسنه ای غریب افتاده است و جز راه خانه تو نمی داند ، سزاوار گرسنه ماندن نیست .

 سزای تشنه ای که به یقین آب را نزد تو می داند ، ترک خوردن لبها و زبان از خشکی نیست .

 

 

خدایا!

 به دردمند مویه کننده ، خشمگین نگریستن رواست ؟

 بیچاره پناه آورده را از خویش راندن شایسته است ؟    

خدایا!

 ما چون کوری که بوی منزل معشوق را دنبال میکند رو به سوی تو راه افتاده ایم از چاههای بین راه نیز دستگیرمان تویی . چرا که ما در جاده توجه تو گام می زنیم .

 ما از اقصای دیدرس بی منتهای تو می آئیم .

 ما در فضای نگاه تو تنفس می کنیم .

 مگر نه اینکه ما از آن توایم ؟ بی تو کیستیم ؟

خدایا!

 به تقدیس برگزیدگان ملائکه ات وشایستگان آفرینشت وبندگانت ، که سپری ما را عطا کن که از خنجرهای مهلک وتیرهای آفت بار وزخم بلاهای ایمان خوار ، حفظ کند .


خدایا!

 آرامش در دست توست وجان ، تنها با دم تو قرار می یابد و دل ، تنها با یاد تو اطمینان می پذیرد .

 خدایا!

 جوی کوچک وجود ما تنها با پیوستن به دریای تو آرام می گیرد .

 آرامشی از خویشتن نسیبمان فرما و آینه صور ما را با انوار محبت خویش جلا بخش .

 

 

خدایا!

 ما را در میان دستهای خویش گیر و بر زانوی عصمت خویشت بنشانمان ، بحق مهرت رحمتت ای مبدأ مهر و ای منتهای رأفت .

برگرفته شده از مناجات امام سجاد علیه السلام

پی نوشت:

سلام

واقعا زیباست مناجاتهای آقا امام سجاد.

دست اون کسی که این متن رو فرستاد برای ما درد نکنه.(سلامتیش صلوات)

یاعلی