عیدتون (...) مبارک!!!...

سلام

میگن عیده!... پس عید همتون مبارک...

عید بدون امام زمانتون مبارک!...

امسال را بدون تو آغاز می کنیم

ای مهربان ما پدر ما بهار ما

قرآن و شمع و آینه و سبزه حاضر است

جای تو خالی ست ولی در کنار ما...

  

 

عید است ولی بدون او غم داریم ... عاشق شده ایم و عشق را کم داریم

ایکاش که این عید ظهورش برسد ... اینگونه هزار عید با هم داریم

پی نوشت:

دستم به نوشتن نمی رود
 
دلتنگم
 
دلتنگ تر از آن که واژه ها بدانند ....
 
به حد انجماد رسیده ام
 
و هیچ شعله ایی گرمم نمیکند
 
گرفته و دلگیرم
 
و دلم هوای همان باغ پاییزی را کرده
 
- هوای همان روزها را -
 
ساده می گویم
 
روزها به قدر قرن ها میبارم
 
ولی دریغ از ذره ای سبک باری
 
نفسهای عمیق ارامم نمیکند
 
و صدای باران دلداریم نمیدهد
 
آسمان دلش نسوخت برای پاهای برهنه
 
برای من 
 
                                برای خاطراتم                                             
 
            ....اکنون دگر حوصله ایی نیست مرا  
 

دلم تنگ شده...

رفقا خیلی دلم تنگ شده برا بچه هام. کاش میشد امسال با هم کنار سفره هفت سین مینشستیم. کاش میشد موقع سال تحویل با هم دعای فرج میخوندیم.

کاش میشد دوباره اون خنده های خوشگلشون رو از پشت چهره های معصوم و غم گرفته ببینم.

کاش باز هم صداشون رو میشنیدم... "آقای حیدری... سلااااااااااااااااااااااام...

ـسلام عزیزم. حالت چطوره پسر؟

ـبه قول خودتون حالمان خوب است غم کم میخوریم/ کم که نه هر رو کم کم میخوریم!"

بعدشم دوتایی باهم میزدیم زیر خنده...

هییییییییییییی. یادش بخیر. خدایا... خودت میدونی همه آروزم خوشبخت شدن این بچه هاست.

رفقا بخدا قسم تو زندگیم خیلی از چیزهایی که خدا بهم داده از دعای همین بچه های یتیمه. به امام حسین قسم عاشون میگیره. بی خود نیست امیرالمومنین قبل از شهادتشون اینقدر توصیه ی یتیم هارو میکنند.

خدایا امسال بهمون نیرو بده بتونیم بیشتر و بیشتر در خدمت این فرشته های روی زمین باشیم.

خدایا... امسال رو سال آخر غیبت صاحبمون قرار بده.

خدایا... قلبش رو از ما راضی و خوشنود بفرما.

خدایا... مارو تو رکابش به فیض شهادت برسون.

خدایا... محبت اهلبیت رو لحظه به لحظه تو دلای ما بیشتر بفرما.آمین.

اللهم صل علی محمد و آل محمدوعجل فرجهم

ادامه نوشته

عزت نفس!...

 

توی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد ...

یه آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت:

 ابرام آقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم .....
آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه‌هاش .....

همینجور که داشت کارشو می‌کرد رو به پیرزن کرد گفت: چی مِخی نِنه ؟

پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت:

هَمینو گُوشت بده نِنه .....
قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت:

 پُونصَد تُومَن فَقَط اّشغال گوشت مِشِه نِنه ! بدم؟
پیرزن یه فکری کرد گفت بده نِنه!

قصاب اشغال گوشت‌های اون جوون رو می‌کند می‌ذاشت برای پیره زن ...
اون جوونی که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی می‌کرد گفت: اینارو واسه سگت می‌خوای مادر؟
پیرزن نگاهی به جوون کرد گفت: سَگ؟

جوون گفت اّره ..... سگ من این فیله‌ها رو هم با ناز می‌خوره ..... سگ شما چجوری اینا رو می‌خوره؟

پیرزن گفت: مُخُوره دیگه نِنه ..... شیکم گشنه سَنگم مُخُوره ....

جوون گفت نژادش چیه مادر؟ پیرزنه گفت بهش مِگن تُوله سَگِ دوپا نِنه ..... اینا رو برا بچه‌هام می‌خام اّبگوشت بار بیذارم!

جوونه رنگش عوض شد ..... یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو اشغال گوشتای پیرزن ...

پیرزن بهش گفت: تُو مَگه ایناره بره سَگِت نگرفته بُودی؟
جوون گفت: چرا!

پیرزن گفت ما غِذای سَگ نِمُخُوریم نِنه .....

بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و اشغال گوشتاش رو برداشت و رفت.

 

تو ناز کن....

 

 

 

یا اباعبد الله...

 

تو ناز کن که ناز تو را می خَرد خدا...

 

پی نوشت:

سلام

یاد قدیما بخیر...

آی مردم... باز دیوانه شدم زنجیر کو...

امروز یکی از سادات بزرگواری که بنده افتخار نوکریشون رو داشتم باهام تماس گرفت. یه خبری بهم داد که نمیدونم خبر خوبیه یا بد. فقط میدونم از عصر تا حالا بیچارم کرده.

با یه پیر مرد بزرگوار و عارفی رفیق بودم. اهل شمال بود. چند شبانه روز با هم بودیم و اون روزها از بهترین روزهای عمر من بود. حدود ۶۰ سالش بود. غیر از غذای اباعبدالله غذایی نمیخورد. غیر از هیئت و حرم امام رضا(ع) جای دیگه ای نمیرفت. انگار فقط یه نفر میشناخت اونم آقا امام رضا بود. تو همون نگاه اول اونقدر دلبستش شدم که تو این چند ماهه همش دلم براش تنگ میشد.

خبری که آقا سید بهم داد این بود:

همون پیر مرد رفیقمون مجنون شده!!!... سه ماهه رفته کربلا... برنمیگرده... نمیتونن برش گردونن...

اونقدر جذبه ی اباعبدالله درش اثر کرده که به کلی دیوانه شده... از خود بی خود شده...

سید فرمودند میخوام برم کربلا ازین حالت معنوی یه جوری درش بیارم! برش گردونم.

آنکس که تورا شناخت جان را چه کند

فرزند و عیال و خانمان را چه کند

دیوانه کنی هردو جهانش بخشی

دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند

یا اباعبدالله... ما هیچ حرفی نداریما! هیچی هم نمیخوایم! فقط تورو به فاطمه زهرا یه نیگاه ازون نگاه هات که عالم و آدم رو بیچاره کرده به ما بنداز ارباب...

تو مارو خونه خراب کردیا ارباب....

پیش رویش دگران صورت بر دیوارند

اما... هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است...

رفقا...

راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست

آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست.

یا حسین. یه حرف تو این دلمه خیلی وقته نگفتم بهت ارباب...ادعا نیست به خدا. از درد بیچارگیه!

دل به تو دادم و ندانستم که تورا ناز و کبر چندین است

بنوازی و پس بیازاری آخر ای دوست این چه آئین است...

برای همینه که میگم:

تو ناز کن که ناز تو را می خرد خدا....

فقط تو رو به همون خدا جواب منم بده

تو بفرما که منه سوخته خرمن چه کنم؟

خدایا تو بگو چیکار کنم...

سلام

آنگاه که تنها شدی و در جستجوی یک تکیه گاه مطمئن هستی بر من توکل کن ( نمل/79)

آنگاه که ناامیدی بر جانت پنجه افکنده و رها نمی شوی به من امیدوار باش ( زمر/53)

آنگاه که سرمست زندگانی دنیا و مغرور به آن شدی به یاد قیامت باش (فاطر/5)

آنگاه که دوست داری به آرزویت برسی به درگاهم دعا کن تا اجابت کنم( غافر/60)

آنگاه که دوست داری کسی همواره به یادت باشد به یاد من باش که من همواره به یاد تو هستم ( بقره /152)

آنگاه که دوست داشتی با من هم سخن شوی نماز را به یاد من بخوان ( طه/14)

آنگاه که روحت تشنه نیایش است مرا آهسته بخوان (اعراف/55)

آنگاه که شیطان همواره در پی وسوسه توست به من پناه بیاور (مومنون/97)

آنگاه که لغزش ها روحت را آزرده ساخت در توبه به روی تو باز است ( قصص/67)

پی نوشت:

با سلام خدمت همه دوستان

انشاالله قراره چند هفته دیگه نمایشگاه مهریار تو دانشگاه برگزار بشه. غرفه هاش تقریبا شبیه پارساله. میخواستم خواهش کنم  از همه دوستان که اگر طرح جدید یا نظری در مورد نمایشگاه دارن اعلام کنند تا انشاالله از نظرات خوبشون استفاده بشه و کیفیت کار بره بالا.

ممنون

یاعلی