سلام

عرفه یعنی شناخت یعنی آغاز راه کربلا

عرفه یعنی بیعت با حسین سید الشهدا

یعنی شناخت راه

یعنی با ولایت تا شهادت...

پی نوشت۱:

رفقا... دعای عرفه یکی از زیباترین دعاهاست که مضامین عرفانی عمیقی داره.

کدوم جمله یا قسمت دعا بیشتر به دلتون نشست؟

 

پی نوشت ۲:

روز ۲۵ آبان روز ایثار ماندگار اصفهان

 

 

روزی که در آن ۳۷۰ پیکر شهید در این شهر شهید پرور تشییع شد و همان روز بود که امام(ره) فرمودند:

"شما در کجای دنیا میتوانید جایی را مثل اصفهان پیدا کنید؟

همین چندروز پیش فقط در شهر اصفهان حدود ۳۷۰ نفر را تشییع کردند. همین شهید داده ها و داغدیده ها همچنان به خدمت خود به اسلام ادامه میدهند..."

یه وقت تعریف از خود نباشه ها اما خدائیش عجب شهر خوبی داریما! نه؟

برای من مایه ی افتخاره تو شهری زندگی میکنم که مردمش از اهدای جون در راه اسلام باکی نداشتند و بیشترین تعداد شهید رو نسبت به جمعیتش تو کشور داره.

 

جای همتون خالی رفقا دعای عرفه رو گلستان شهدای اصفهان مهمون شهدای عزیز بودیم. چون جا نبود ناچارا شدیم مهمون ناخونده ی یه شهید...شهید رضا محمودیان که در سن ۱۶ سالگی به شهادت رسیده بود.

نشسته بودم روی زمین کنار مزار این بزرگوار و دعارو زمزمه میکردم... اتفاقا یه مادر شهید هم اومد نشست سر قبر پسرش کنار من... وسطهای دعا یه چیزی روی قبرش نظرم رو جلب کرد.

 

 

جملاتی بود که دل آدم رو از جا میکند... به عکش لبخند زدم و گفتم: یارا سخن از زبان ما میگویی...

نوشته بود:

اگر باشد قرار آخر بمیرم

نمیخواهم که در بستر بمیرم

نمیخواهم که همچون شمع سوزان

بریزم اشک و در آذر بمیرم

همی خون را بریزم بهر دینم

چو مرغان شکسته پر بمیرم

خدایا کن شهادت را نصیبم

که همچون اکبر و اصغر بمیرم.

 ما مرده ایم و شهدا زنده اند. ای شهدا ! برای ما فاتحه ای بفرستید...

باز دیوانه شدم زنجیر کو؟....

 
 
 
 
 
 
وفا کنيم و ملامت کشيم و خوش باشيم
که در طريقت ما کافريست رنجيدن
 
 
پی نوشت ۱:
سلام
یکی یکی بهم زنگ میزنن. خدا حافظی میکنن. میرن...
دیروز مادرم رفت.
یکی دیگشون هم رفت. یکی دیگه از رفیقام... رفتم دیدنش برای خداحافظی.
بغلم کرد گفت: هر که دارد هوس...
گریه اجازه نداد...
این جا فقط اشک بود که بین ما حرف میزد.
کلی چیز آماده کرده بودم بهش بگم... همش یادم رفت...
فقط تونستم بگم داداش خداحافظ...
خدا حافظ...
 
سلام مارو هم به ارباب برسون...
ما نوکران و حلقه به گوشان درگهیم
سر جز به درب خانه ی مولا نمی نهیم
مامور قبض روح خدا دور ما نگرد
ما کربلا نرفته به تو جان نمی دهیم...
 
یا حسین...
هرگز گمان مبر که ز یاد تو غافلم
بنشسته ام خموش و خدا داند و دلم...
خدا داند و دلم...
 
 پی نوشت۲:
دیشب داشتم فیلم مختار رو میدیدم. عجب صحنه های غم انگیزی داره این فیلم.اشک به آدم امون نمیده. خصوصا این قسمتهای اخیر.
یاد مکه رفتن خودم افتادم. صبح جمعه کنار خونه کعبه...نشستم زل زدم به کعبه!
بعد شروع کردم باهاش حرف زدن! تقریبا بر عکس همه اونایی که اونجا بودم! دعای فرج رو برعکس میخوندم!
گفتم: یا صاحب الزمان میخوای بیای چیکار؟ برای کی؟ برای ما؟ پس بذار برات بگم:
ما مست علوفه ایم مردن بهتر
بی برگ و شکوفه ایم مردن بهتر
این نامه ی چندم است که میخوانی
ما مردم کوفه ایم مردن بهتر!
یا اباصالح! اگه بیای همین ماها که دعا ندبه میخونیم و ادعای سینه چاکی میکنیم جلوت وایمیسیم.حالا میخوای بازم کربلا تکرار بشه بیا!
اما بدون:
من از اشکی که میریزد زچشم یار میترسم
از آن روزی که اربابم شود بیمار میترسم
رها کن صحبت یعقوب و دوری و غم فرزند
من از گرداندن یوسف سر بازار میترسم
همه گویند این جمعه بیا! اما درنگی کن
ازینکه باز عاشورا شود تکرار میترسم...
به خدا میترسم...
 
میترسم ازینکه زن و بچه! آدم رو از یاری امامش جدا کنن... میترسم ازینکه مال و منسب آدم رو زمین گیر کنن... میترسم ازینکه پهلوونا میدون رو خالی کنن... میترسم از سر بریده روی نیزه اونم تو قرن ۲۱!
 
نیا آقا!
نیا آقا!
به فاطمه ی زهرا اینمردم کمر به قتلت بستند!
اللهم احفظ امام زماننا بالقرآن
یاعلی 
 

عینک!!!

سلام

ببخشید آقا / خانم نمره عینک شما چنده ؟؟؟ رو تابلوی چشم پزشکی تا کدوم خط تونستی تشخیص بدی؟؟؟

تونستی الله رو ، بین همه ی چیزهایی که شبیه اون بودن! تشخیص بدی؟

بعضی ها مثل من ، توی همون سطر اول میمونن ... بدتر از همه اینکه نمیدونند چشماشون ضعیفه و بی خبری طی میکنند!!! یا اینکه میدونند چشماشون عیب داره و بی خیالی طی میکنند...

تو زندگی ما هزار تا چیز بزرگ و کوچیک برای ما میشه خدا...به همین سادگی... به همین بد مزه گی!!!

حالا گوش کن رفیق... من و تو بنده ی خدا هستیم اما بندِ به خدا نیستیم... عرفااسمش رو میذارند شرک خفی یعنی شرک پنهان... البته همچین پنهان هم نیستا فقط چشم بینا میخواد که ما نداریم!

مثلا خدات میشه استادی که میتونه تو رو از مهلکه نجات بده و از مشروطی درت بیاره... گاهی دوستت... گاهی پولت برات میشه نجات بخش و حسابی جای خدارو پر میکنه... اون وقته که با کمال تواضع جلوی پولی که برات حکم خدا داره سجده میکنی و اصلا هم حواست نیست...

 بگذریم رفیق! بگذریم!!!

موضوع اینه که ما همیشه داریم امتحان چشم پزشکی میدیم... باور کن رفیق! ماها عادت کردیم بت پرستهای دوران جاهلیت رو با تمسخر به جاهلیت کپک زدشون نگاه کنیم اما جرات نداریم یه نیگاه به خودمون بندازیم تو اون لحظه هایی که داریم سر بر آستان بت نفس روی خاک می مالیم!!! میشه اسمش رو گذاشت (بت پرستی مدرن) یا نه اسمش رو بذاریم ( بت پرستی با کلاس!) قشنگه نه؟؟؟

اما تو این وسط هستند آدمایی که شهامت دارند بگند ( پادشاه لباس تنش نیست...!) و برن دنبال اصلاح کار و درمون چشمشون...

واسه اونا آدرس یه چشم پزشک خوب رو می نویسم... یادداشت کنند... ( راستی این چشم پزشکی که گفتم تنها کسیه که نوبت قبلی نمیخواد اما نوبت بعدی میخواد!!! رو این جمله فکر کنید... اول نوبت بعدی رو مشخص کنید... خودش نوبت قبلی براتون میگیره! سخت شد نه؟ )

ای بابا... این چشم پزشک که آدرس نداره... یعنی داره اما...

راستش نمیدونم چطوری باید بگم... همه جا هست اما باید بتونیم پیداش کنیم... با این چشمای معیوب که ما داریم یکم سخته... هر وقت تونستیم همچین صحنه هایی مثل این عکس رو در طی همه زندگیمون ببینیم همون جاست که آدرسش رو گیر آوردیم... همون جاست که چشممون رو درمون میکنه...

 

 

پی نوشت : رفقا بازم سلام

ببخشید که مدتی کار وبلاگ بی نظم شده. خدا میدونه گرفتار بودم. اصلا اراک نبودم .امیدوارم ببخشید بنده ی حقیر رو.

رفیقا میگن: کم گوی و گزیده گوی چون در!... سعی خودمو دارم میکنما! به جون خودم برای همین فقط :

دعا برا فرج یادتون نره حسابی دعا کنیدا! دیگه چیزی نمونده انشاالله...

یا علی و همواره با علی و همیشه در پناه علی

شهادت ارباب... تسلیت

سلام ما به رخ انور امام جواد
درود ما، به تن اطهر امام جواد
غریب بود و غریبانه جان سپرد و نبود
كسى به وادى غم، یاور امام جواد

 

شهادت مظلومانه صاحب موسسه آقا حضرت جوادالائمه (ع) را به امام زمان(عج) و همه خادمین ایشان تسلیت عرض میکنیم.

 

سلام

امیدوارم که برکت اهلبیت حال همتون خوب باشه رفقا...

فکرکردم دیدم بهترین کار اینه که یه مطلبی بنویسم که مارو تو شناخت شخصیت و روحیه ی حضرت جوادالائمه(ع) راهنمایی کنه. برای همین در ادامه چند نمونه از این مطالب رو براتون گذاشتم. امیدوارم مفید باشه.

یا علی...


علی بن مهزیار از موسی بن قاسم نقل کرده است که به ابوجعفر ثانی (امام جواد علیه السلام) عرض کردم: من تصمیم داشتم به نیابت از شما و پدر بزرگوارتان طواف به جا آورم. عده‎ای گفتند: از جانب اوصیاء نمی‎توان طواف کرد. امام فرمود: هر چه توان داری برای ما طواف به جا آور که جایز است.

بعد از سه سال باز به خدمت حضرت رسیدم و عرض کردم: من در گذشته برای طواف از جانب شما و پدرتان اذن خواستم، شما هم اذن فرمودید و من نیز این کار را انجام دادم، اما بعد از آن مطلبی به دلم افتاد و بدان عمل کردم، حضرت فرمود: آن چه بود؟ عرض کردم: روزی به نیابت رسول خدا صلی الله علیه و آله طواف کردم، امام سه بار فرمود: درود خدا بر رسولش باد.

(خدمت حضرت ادامه دادم) روز دوم از طرف امیرمؤمنان، روز سوم از طرف امام حسن، روز چهارم از طرف امام حسین، روز پنجم از طرف حضرت علی بن الحسین، روز ششم از طرف امام محمد باقر، روز هفتم از طرف جعفر بن محمد، روز هشتم از جانب پدرتان، موسی بن جعفر، روز نهم از طرف پدرتان، علی بن موسی علیهم السلام و روز دهم از طرف شما طواف به جا آوردم، و اینانند کسانی که ولایتشان دین من است.

امام جواد علیه السلام فرمود: در این صورت به خدا سوگند! تو متدین به دینی هستی که خداوند از بندگانش جز آن را نمی‎پذیرد.

به حضرت عرض کردم: گاه می‎شود به نیابت از مادرتان حضرت فاطمه علیهاالسلام طواف می‎کنم، حضرت فرمود: این کار را زیاد انجام بده، این بهترین کاری است که انجام می‎دهی.

منبع: فروع کافی، ج 4، ص 314.


 امام جواد علیه السلام به عیادت یكی از اصحابش كه بیمار شده بود رفت در حالیکه آن شخص گریه می‎كرد و در مورد مرگ بی‎تابی می‎نمود.

حضرت به او فرمود: «ای بنده خدا! آیا از مرگ می‎ترسی؟»

دلیل آن این است كه نمی‎دانی ماهیت مرگ چیست؟ آیا اگر پلیدی ها تو را فرا گیرد و موجب ناراحتی تو گردد و جراحات و زخم‎های پوستی در بدن تو پدید آید و بدانی كه غسل كردن و شستشو در حمام، همه این زخم‎ها را از بین می‎برد، آیا نمی‎خواهی كه وارد حمام شوی و بدنت را شستشو نمایی و از زخم‎ها و آلودگی‎ها پاك گردی؟ و یا میل نداری به حمام بروی و با همان آلودگی و زخم‎ها باقی بمانی!

بیمار عرض كرد: البته دوست دارم در این صورت به حمام بروم و بدنم را بشویم.

امام جواد علیه السلام فرمود: مرگ (برای مؤمن) همان حمام است و آن آخرین پاكسازی از آلودگی گناهان و شستشوی ناپاكی‎ها است. بنابراین وقتی كه به سوی مرگ رفتی و از این مرحله گذشتی، در حقیقت از همه اندوه و امور رنج آور رهیده‎ای و به سوی خوشحالی و شادی روی آورده‎ای»

بیمار از فرموده‎های امام جواد علیه السلام قلبی آرام پیدا كرد و خاطرش آسوده شد و عافیت و نشاط پیدا كرد و با آرامش استوار دلهره و نگرانی‎اش از بین رفت.

آری وقتی كه انسان از نظر فكری، روحی، روانی و با پشتوانه ایمان و عمل صالح، خود را آماده سفر آخرت كند، ترس را هنگام مرگ به خود راه نمی‎دهد و در می‎یابد كه در حقیقت با این سفر، به سوی نجات و رهایی از رنج‎ها، و روی آوردن به شادی‎ها انتقال پیدا خواهد كرد.

منبع: معانی الاخبار، ص 290 .


داود بن قاسم بن اسحاق بن عبدالله جعفر، معروف به ابوهاشم جعفری نوه پنجم جعفر بن ابی طالب معروف به جعفر طیار، از اصحاب بزرگ، چهار امام است . وی محضر امام رضا، امام جواد، امام هادی و امام حسن عسكری علیهم السلام را درك كرد و به حضور مقدس امام زمان (عج) نیز نایل شد . ابوهاشم می‎گوید: به امام جواد علیه السلام عرض كردم: خداوند می‎فرماید: " قل هو الله احد "؛ احد به چه معناست؟

حضرت فرمود: احد یعنی كسی كه همه صفات وحدانیت در او جمع است . حضرت ادامه داد: " آیا آیه دیگر قرآن را شنیده‎ای كه خداوند می‎فرماید: اگر از این كافران مشرك بپرسی آسمان‎ها و زمین را چه كسی آفریده است؟ و خورشید و ماه در تسخیر كیست؟ به یقین آنان می‎گویند، خدا ."

آیا پس از این نیز می‎توان شریكی برای خداوند تصور كرد؟

ابوهاشم نقل می‎كند از حضرت پرسیدم: معنای آیه دیگر قرآن كه او را هیچ چشمی درك نمی‎كند و حال آن كه او بینندگان را مشاهده می‎كند، چیست؟

امام جواد علیه السلام فرمود: ای ابوهاشم، دقیق‎تر از ادراك چشم‎ها، ادراك دل‎هاست . در حال حاضر تو می‎توانی در خاطر و ذهن خود "سند" و "هند" و شهرهای دیگر را كه نرفته‎ای مجسم كنی در حالی كه مشاهده آنها با چشم برای تو مقدور نیست .

خداوند را با چشم دل‎ها نمی‎توان درك كرد تا چه رسد به درك و مشاهده آن با چشم (سر).

منبع: اصول كافی، ج 1 ،ص 98/ کتاب الامام الجواد علیه السلام من المهد الی اللحد، ص172/ الاحتجاج ، ج 2، ص 238 . (برگرفته از سایت تبیان)

بقیه در ادامه مطلب... 

ادامه نوشته

هر چه میخواد دل تنگت! بگو داداش...

سلام نام خداست

پس به نام سلام و سلام...

 

 

 

انشاالله که حال همتون به برکت محبت و نوکری اهلبیت(علیهم السلام) خوب باشه و به برکت اطاعتشون روز به روز نه لحظه به لحظه بهتر بشه.

راستش مدتیه که میخوام این پست رو بنویسم اما نمیدونم چرا نمیشد. خدارو شکر خودشون زمینش رو فراهم کردند. خیلی وقته که نیت کردم کیفیت وبلاگ رو با مدد گرفتن از صاحبش و نظرات خوب شما همکاران محترم ارتقا ببخشیم.  برای همین میخوام از همه عزیزان و بزرگواران ملتمسانه درخواست کنم به این سوال جواب بدید. (یادتون باشه حتی کوچکترین نظر شما هم برای این بنده ی حقیر بسیار با ارزش و گرانبهاست و برای نظراتتون ارزش زیادی قائلم... پس دریغ نکنید لطفا...

 این قسمت ویژه برادران محترم: ایشاالله تو عقد و عروسیتون جبران میکنم)

اگه شما مدیر و نویسنده ی وبلاگ بودید چیکار میکردید؟ چطوری وبلاگ رو جلو میبردید؟ چه از نظر محتوایی چه از نظر ظاهری چه از نظر بار علمی یا اعتقادی یا....

خلاصه دلتون میخواد وبلاگ موسسه جوادالائمه(ع) چطوری بشه؟(چطوری تر بشه!؟)

قبلا از لطفی که به این حقیر میکنید تشکر میکنم. خجالتمون دادید

راستی این گلهای زیبای بالارو هم میخواستم تقدیم کنم به همه خادمین جوادالائمه(ع) که خدائی خیلی گلن...

برادر کوچیک شما... حیدری

دل من...

 

 

دل من از روز ازل... اسیر یک نگاهه

 

حسینُ دوست داره مگه... خاطر خواهی گناهه!

 

***

 
پی نوشت: انشاء:
من می خواهم در آینده شهید بشوم. برای این که...."
معلم که خنده اش گرفته بود، پرید وسط حرف مهدی و گفت:
«ببین مهدی جان! موضوع انشاء این بود که در آینده می خواهید چه کاره بشین. باید در مورد یه شغل یا یه کار توضیح می دادی. مثلاً، پدر خودت چه کارست؟
آقا اجازه! شهید شده....
 
خواهم ز خدا که بی وفایم نکند
غرق گنهم ولی رهایم نکند
یک خواسته دارم ز خدای متعال
در هر دو جهان از تو جدایم نکند...
یا حسین...

شاهرخ خان... مارو دریاب لوطی...

سلام

استادم همیشه میگفت لوطی بودن خیلی سخت تر از عارف بودنه!

هیچ وقت نفهمیدم منظورشو... همیشه هم مارو بخاطر داشتن روحیه پهلوونی و لوطیگری و جوونمردی تحسین و تشویق میکرد(البته اینا فقط تو حرف به ما نسبت داده میشه نه تو عمل)!

خلاصه... دو روزه با یه لوطی رفیق شدم به اسم شاهرخ خان...

از لات های قدیم تهرونه. اون روزا همه ازش حساب میبردن. حتی مامورای زمون شاه هم جرئت نمیکردند بهش چیزی بگن... خدائی تو کف هیبت و هیکلشم بدجور... اینم عکسش:

کشتی گیر سنگین وزن بود. چند دوره قهرمان و نائب قهرمان کشور... از نظر زور و قد و هیکل کسی بهش نمیرسید.

کارش بود دعوا و چاقو کشی و زور گیری! چند سالی هم تو کاباره ها و مشروب فروشیها کار میکرد . محافظ امنیت اونجاها بود.

 از دست شرارت ها و زد و خوردهاش هیچ کس در امان نبود...

اما با همه این تفاسیر یه جو غیرت تو وجودش بود که اون رو با بقیه متفاوت میکرد... با همه شرارتش نمیتونست ببینه ناموس مردم........... هیییییییی... روحت شاد شاهرخ خان...

خلاصه قضیه این رفیق ما خیلی شبیه داستان طیب و رسول ترکه (رحمه الله علیهما)

نمیدونم چه سری تو دستگاه امام حسین قربونش برم هست که خلافکارهایی مثل من رو فقط این دستگاه میتونه آدم کنه. این آقا شاهرخ ما هم دلش اسیر حسین بوده. تو ماه محرم لب به نجاست نمیزده و میومده تو مجالس عزاداری گریه و سینه زنی! میوندار هیئت بوده...

همین هم میشه مایه ی نجاتش... بخاطر شیر پاک و محبتی که تو دلش بوده دستش رو میگرین. یه شب تو هیئت همه زندگیش عوض میشه... میشه عاشق و نوکر پر و پا قرص امام خمینی. تا اونجا که رو سینش خال کوبی میکنه فدایی خمینی...

به قول خودش داستان زندگیش عین حر میمونه... شاهرخ حر انقلاب اسلامی...

 

جزو اولین نفراتیه که میره جبهه. با همه ی رفقای قدیمش... یه گروهان خلاف کار که توبه کردن و نمازخون شدن. ترس براشون معنی نداره... عراقیا از ترس شاهرخ خواب ندارن. برای سرش جایزه گذاشتن. همشون ازش میترسیدن... فرمانده ی گروهان آدم خوارها!!!

زندگینامش خیلی قشنگه... بدجوری بهش احساس نزدیکی میکنم. خدائی ببینید اگه امام حسین دست کسی رو بگیره چی میشه! از کجا میرسه به کجا! این پاراگراف آخر کتابه:

...گوینده عراق هم می گفت ما شاهرخ، جلاد حکومت ایران را کشتیم! ...اثری از پیکر شاهرخ نیافتیم . او شهید شده بود. شهید گمنام. از خدا خواسته بود همه را پاک کند. همه گذشته اش را. می خواست چیزی از او نماند. نه اسم ،نه شهرت،نه قبر و مزار و نه هیچ چیز دیگر.

شاهرخ خان... نه! شهید شاهرخ ضرغام... منم یکی هستم عین گذشته ی خودت...

تورو به اون اشکایی که ریختی پیش اربابمون امام حسین مارو هم شفاعت کن...

آقا شاهرخ... خیلی نوکرتیم! بین ما لوطیا رسم نیست آدم ضعیف رو ولش کنند... دست منم بگیر... دیگه خسته شدم... تو این دنیا با همه بزرگیش دیگه برام جا نیست... نفسم در نمیاد...

اوس کریم... یه کوله بار سنگین از گناه رو دوشمه... خودت پاکش کن... خودت خاکش کن...

ای خدا... دیگه خسته شدم....

الهی به رقیه... ببخش و مثل شاهرخ خان خلاصم کن...

خیریه!... چادر!...


سلام

رخت ِ زیبای آسمانی را

خواهرم با غروربر سر کن

 نه خجالت بکش نه غمگین باش

 چادرت ارزش است باور کن 

 بوی  ِ زهرا و مریم و هاجر

 از پر ِ چادرت سرازیر است

 بشکند آن قلم که بنویسد:

 "دِمُدِه گشت و دست و پا گیر" است

توی بال  ِ فرشته ها انگار

حفظ وقت ِ عبور می آیی

 کوری ِ چشمهای بی عفت

 مثل یک کوه  نور می آیی

حفظ و پوشیده در صدف انگار

ارزش و شان خویش میدانی

با وقاری و مثل یک خورشید

پشت ِ یک ابر ِ تیره میمانی

خسته ای از تمام مردم شهر

 از چه رو این قدر تو غم داری؟

 نکند فکر این کنی شاید

 چیزی از دیگران تو کم داری !! 

 قدمت روی شهپر جبریل

 هر زمانی که راه می آیی

 در شب ِ چادرت تو می تابی

 مثل یک قرص ِ ماه می آیی

 سمت  ِ جریان  ِ  آبها رفتن

 هنر  ِ هر شناگری باشد

 تو ولی باز استقامت کن

 پیش  ِ رو جای بهتری باشد

 پر بکش سمت اوج میدانم

 که خدا با تو است در همه جا

 پر بزن چادرت تو را بال است

 و بدان  می برد تو را بالا

در زمانی که شان و ارزش جز

 به دماغ و لباس و ماشین نیست!!!

 توی چادر بمان و ثابت کن

 ارزش واقعی زن این نیست ...!!!

 

شعر :وحید مصلحی

 

پی نوشت:

فکر کنم بدون شرح! بهتر باشه!

یاعلی و همواره با علی