خدا کند که مرا با خدا کنی آقا
ز قید و بند معاصی رها کنی آقا
دعای ما به در بسته می خورد ای کاش
خودت برای ظهورت دعا کنی آقا
بیا که فاطمه در انتظار دستانت
نشسته تا حرمش را بنا کنی آقا

عید نوشت:
سلام
دیشب رفتیم به لطف خود حضرت روضه. یه چیزی برام جالب بود. مونده بودم سر دو راهی! نمیدونستم باید بگم بیا یا بگم نیا؟
آخه میدونید ما هیچ وقت یه آدم بزرگ رو اینجوری خطاب نمیکنیم! مثلا تا حالا شده با پدرتون کار داشته باشید داد بزنید (بابا... بیا...). مطمئنا نه! وقتی با یه بزرگی کار داریم ما میریم پیشش!!!
خلاصه... دیشب شهر ما شده بود بیشتر شبیه باغ وحش!
البته فکر کنم تو باغ وحش هم آرومتر هستند هم منظم تر! خدائی من که خجالت کشیدم با چیزهایی که دیدم! اما چه میشه کرد! مردم دلشون شادی میخواد دیگه! به خودم تلقین میکردم برای امام زمون شادند اما.... (چشمم میگفت: آخه رقص و آواز و بی ناموسی و عربده کشی وسر و صدا با امام زمان...
چه رابطه ای میتونه داشته باشه؟)
با یه دنیا شرمندگی سرم رو انداختم پایین... گفتم آقا میدونم نباید اینجوری بگم اما چاره ای ندارم! امشب میخوام بهت بگم (آقا بیا....) نه بخاطر ما! به خودت قسم ما از کوفیا هم نامردتریم!
بیا... بیا نه بخاطر ما... بیا بخاطر اون خانمی که هزار و چهارصد ساله منتظر توست...
بخاطر مادرت بیا آقا...
دیشب از همه غریبتر و مظلومتر خود آقا بود. بمیرم براش...
بگذریم...
شب عید ما که به روضه ارباب و اشک و سینه زنی گذشت... آخه آقا امام سجاد فرمودند: خدا لعنت کنه بنی امیه رو! بعد از کربلا دیگه برای ما عید باقی نذاشتند! فکر کنم تنها راه شاد کردن دل این خونواده همین باشه که یه عده جوون بشینن دور هم بگن...یا حسین...
اینجوری بهتره نه؟
شما چیکار کردید؟ دلش رو شاد کردید یانه؟ هدیه چی دادید به صاحب زمین و زمان؟ اون چی بهتون عیدی داد؟
من؟ خودم؟
خب راستش از اون جایی که ما اصفهانیا!
اصلا از مسایل اینجوری و مادیات خوشمون نمیاد
تصمیم گرفتیم اینبار یه حرکت دیگه بزنیم!(آخه خود آقا هم از وضع جیب ما خبر داره دیگه! جیب ما هم مثل دلمون و البته مثل مغزمون خالیه! میگی نه؟ خب بیا ببین!
)
خلاصه ما قرار گذاشتیم یه دونه فقط یه دونه کادو بگیریم و ببریم در خونه حضرت و بگیم:
عزیز دلم تولدت مبارک...
بنا بر عادات دیرینه رفتیم تو ویترین شیطون یه گشتی زدیم که ببینیم کدوم یکی از اجناسش خوشگل تره برای کادو تولد... از همه بیشتر از (چشم) خوشم اومد! منم تصمیم گرفتم همون رو انتخاب کنم....
خلاصه... امسال ما تصمیم گرفتیم به لطف خودشون یه دونه فقط یه دونه گناه کادو بگیریم و ببریم در خونه حضرت... چشم از همه مناسب تر بود(هم قیمتش! هم کیفیتش)... از امروز همه حواس جمع چشمهاست! دیگه نباید چیزایی رو نباید ببینه ببینه!
این رو هم بگم عیدیتون باشه: تو مشهد خدمت یکی از عرفا بودم فرمود: چشمتون رو از آنچه که نباید ببینید ببندید آنچیزهایی رو که باید ببینید می بینید (چیزهایی رو دیگران نمی بینند می بینید)
بعد هم تو چشمام نگاه کرد و گفت: به خدا قسم جدم رسول الله رو تو بیداری با همین چشمهام دیدم!
من فکر میکنم اربابمون ازین کادو بیشتر شیرینی و شربت و جشنهای گنده خوشش بیاد.
چیکار کنیم دیگه! هم بی کسیم هم بی چیز! نه کسی رو غیر از خودش داریم نه چیزی با ارزشی داریم که به پاش بریزیم...
یا صاحب الزمان... ما هیچی نداشتیم برات بیاریم الا یه دل سیاه با یه کوله بار گناه از گذشته و یه دل شکسته!
به حرمت این دل شکسته که از محبت جدت اباعبدالله خون شده بیا و امشب یه نظری به این دل سیاه ما بکن... مارو هم بفرست کربلا... خدارو چه دیدی شاید یه فرجی شد!!!
همه دستاتون رو بیارید بالا... بالا... بالاتر...( با شمام! چرا دستات پائینه؟
)
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیت و النصر
و جعلنا من بین اعوانه و انصاره و شیعته
و المستشهدین بین یدیه
(حالا بلند بگو آآآآآآآآآآآآمین! دمت گرم.
انشاالله همیشه سالم و سرحال باشی
)
خب دیگه... یه کلام ختم کلام:
عیدتون مبارک
چاق باشید
یاعلی
(رفیقا دعام کنید. پروندم سیاهه! یه کارهایی کردم که اصلا قابل جبران نیست! این شبا دعا کنید خدا همه گناهکارهای امیدوار رو ببخشه به واسطه اونا از سر تقصیرات منم بگذره! دمتون گرم.)