دل سنگها با دقت بخونند!با دل بخونند!!!
سلام
دیروز پیرمردی رو سوار ماشین کردم که برسونم درحالیکه عصا بدست داشت و به زحمت راه میرفت! میگفت : "چهار سال پیش تصادف کرده ام و نه ماه در کما بودم و حالا پس از چند سال به تازگی میتونم راه برم... بیکارم و چندین تا دختر دم بخت تو خونه دارم... الان هم تو خونه مهمون دارم و چون چیزی تو خونه نداشتیم که جلوی مهمونها بذاریم از خجالت زدم بیرون!"
همونجور که داشت وضع زندگیش رو تعریف میکرد زیرچشمی نیگاهش کردم... عرق شرم پیشونیش رو گرفته بود و از چشمای خستش اشک می اومد...
من که اینقدر دل سنگم دلم یه حالی شد! دلم میخواست بغلش کنم و بزنم زیر گریه اما حیف که این ظاهر به اصطلاح مرد! جلوی این کارو گرفته بود...
میگفت : "برای دوتا از دخترهام خواستگار اومده اما نمیدونم چیکار کنم؟ شیرینی روز خواستگاری رو هم از قنادی سر کوچمون نسیه گرفتم! نمیدونم چطور باید جهیزیه و بقیه خرج این بچه هامو تامین کنم؟!!!"
نمیدونم تا حالا اشک مرد رو دیدید یا نه؟ اشک مردی که شرمنده ی خونوادش شده؟ امیدوارم به شرمندگی آقا ابالفضل جلوی بچه های امام حسین(ع) این صحنه ای رو که من دیدم شما هیچ وقت تو عمرتون نبینید! نمیدونید چقدر سخته ... مرد رو خدا طوری ساخته که سختترین مشکلات رو هم به روی خودش نمیاره و به قول مادرم همه غصه هاشو تو خودش میریزه! حالا ببینید چقدر باید به یه مرد با شرافت فشار بیاد که باعث جاری شدن اشکش بشه! واقعا سخته! حتی برای ما مردها هم درکش سخته!
رفقا اون روزایی که تو کمیته امداد بودم خیلی دیدم ازین اشکها! امیدوارم غیر از خودم دیگه هیچ کس دیگه ای نبینه! اشک مرد رو دیدن خیلی سخته!
میگفت :" این خواستگار آخری که برای دخترم اومد خیلی مناسب بود اما بعد از رفتن مهمونها دیدم دخترم تو اتاق نشسته و گریه میکنه و میگه خدا اگه من جواب مثبت بدم بابای پیر و فقیرم چطوری خرج مراسمات و جهیزیه رو بده؟...کلی شرمنده خونوادم شدم"
اینها رو میگفت و گریه میکرد...انگار هر کدوم از این قطرات اشکی که از گونه هاش پایین میریخت تیری بود که به سینه من برخورد میکرد و تنها حسی که اون موقع داشتم خجالت بود و شرمندگی!
شرمندگی از اینکه چرا من نمیتونم به این بنده ی آبرودار خدا کمک کنم... چرا من اونقدرها درآمد ندارم که بتونم .... چرا در برابر این افراد من فقط باید زجر روحی بکشم و خیلی از افراد پولدار جامعه اصلا به فکر این آدمهای باشرف و آبرودار نیستند . آدمهایی که صورتشون رو با سیلی سرخ کردند و نگذاشتند کسی از فقرشون باخبر بشه...
ازین نمونه ها کم ندیدم به خدا! نمیدونید چقدر زیادند دخترهایی که از همه جهت کاملند اما فقط بخاطر فقر ناچارند جواب رد بدند به خواستگاراشون! تو کمیته امداد هر روز باهاشون سر و کار داشتم...تو جامعه خیلی زیادند اما کو چشمی که ببینه؟ هیچ کس نمی بینتشون چون شاید برای مردم مهم نیستند... اصلا انگار مردم فقیر رو خدا آفریده برای....
یادم نمیره اون روزایی رو که کارگری میکردم تو بازار و دخترهای هم سنم وقتی از کنارم رد میشدند از روی تمسخر بهم تیکه مینداختند و میخندیدند و میرفتند... تازه اون موقع من مشکل مالی نداشتم فقط دوست داشتم کار کنم...
شاید برای همینه که الان آبم با خیلی از دانشجوها تو یه جوب نمیره... با اونایی که بی تفاوتند و انسانیت رو تو مد لباس و مقاله آی اس آی و چیزهای دیگه میبینند!
همینجا میخوام یه اعترافی بکنم :
آآآآآآآی آدمهای سیب زمینی که مثل کبک سرتون رو کردید زیر برف و به سیب زمینی خوردن خیلیا میخندید. آآآآآآآآی مرفهین بی درد..آآآآآآآآآآی ماشینهای آخرین مدل...آآآآآآآی لباسهای شیک و گرون قیمت...آآآآآآی رختخوابهای گرم و نرم و راحت...آآآآآااااای همشهریهای نامهربون و بی معرفت من .... دیشب من به جای همتون خجالت کشیدم... واقعا که انسانیت رو لجن مال کردید... امیدوارم برای یه روز هم که شده طعم تلخ فقر رو بچشید... مزه ی عرق شرم روی پیشونی رو بچشید... شاید اون موقع برسید به این حرف کتاب خدا که میگه ( به رستگاری نمیرسید اگر از آنچه خودتون دوست دارید به دیگران انفاق نکنید...)
به هر حال اونشب اومدم خونه ... وقت افطار بود... مادرم غذا آورد اما انگار هر لقمه غذا آتیشی بود که به زور از گلوم میرفت پائین... همش به یاد این آیه بودم:
(لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون)
خدایا من رو ببخش بخاطر این همه غفلت و کوتاهی که در حق بنده هات میکنم ...
تورو به حق مظلومیت اشکهای اون پیرمرد قسمت میدم فرج صاحبمون رو نزدیک کن
پی نوشت:
سلام
این متن مال پارساله اما اتفاقاتی افتاد که خاطرات اون روز رو زنده کرد... دوباره تو وبلاگ گذاشتم شاید فرجی حاصل شد....
التماس دعای فرج
یاعلی