تابستان در حال تمام شدن و من

بدون شما می میرم

پریسا /مائده / حدیث / مینا / فاطمه / زهرا /

رضا /علی

یادش به خیر یه بار یه مطلب خواندم در وبلاگ سطرهای سفید در مورد بادبادک باز ها

این روزها فهمیدم بادبادک بازهای واقعی شماها هستید

انگار کسی نخ بادبادک دلتان را گرفته است و..

هی بالا می برد پایین می آورد بالا می برد پایین می آورد بالا...پایین ...

من برای دلتان نگرانم شاید نخ بادبادک دلتان تنها به درختی گیر کرده باشد ...

یک نفر ادعای حامی بودنتان را دارد

دیگری دلش میسوزد و تنها چند روز دوستتان دارد بعد کمی اذیت دیگر نمی خواهدتان

بعضی پدر و مادر ها شما را مخفی می کنند نکند مایه ریختن آبرویشان شوید

ودر همان خانواده شما اضافه هستید

نمی دانم نخ بادبادک دلتان کجا گیرکرده می ترسم من هم یک درخت باشم برایشما

اما ان مدت این شما بودید که نخ بادبادک دل من را گرفته بودید و من خیالم راحت بود که

دلم به درختی تکیه نکرده به مهربانی چون تو وصل شده ام

خدایا

من چه کار کنم می  تونم برای همیشه پیش بچه هام باشم

روزهای گرم تابستان را باهم نقاشی می کشیدیم

بگذریم از روزهای اول که همتون باهام قهر کردید و اصلا نقاشی دوست نداشتید وبعد

عروسک کوچولو روی کتاب من و موسیقی عروسک من ....شما ها را با من دوست کرد

حالا دیگه خودشون نقاشی می کشن

 

دعا کنید خدا بچه هام ازم نگیره

قراره پنج شنبه برم با رئیس آموزش پرورش استثنایی ها صحبت کنم

دلم برای بچه هام تنگ میشه

 

 برای بادبادک دلش دعا کنید