خادم الجواد :

اولین پست خاطره ای

عنوان پست

 

دیروز....امروز ....فردا ...

روزی مردی  درگوشه ای از زمان کیسه یتیم نوازیش را بردوش می گرفت و غریبانه کوچه  کوچه های  شهر رامی گشت .می گشت تا مبادا کودکی باغم بی پدری سر بر بالین نهد . می گشت تا مبادا پیر مردی بینوا در غم تنهایی واز روی درماندگی سر به سوی آسمان بلند کند و از خدا طلب مرگ نماید . می گشت تا مبادا بیوه زنی در شب بی پناهی خویش آرام وبی صدا بر گرسنگی کودکانش گريه كند.

ما نیز آنگاه که به خودآمدیم و دیدیم د ر سرزمین ما نیز کودکانی هستند که کودکی نمی کنند چرا که معصومیت کودکانه شان زیر بار فقر خشکیده است. مردانی هستند در گوشه و کنار خیابان،که دلشان برای چشمان راضی کودکانشان لک زده،آنگاه که یک شب سیر می خوابند ،جواناني هستند که روز و شب صورت خودرا با سيلي سرخ نگه داشته اند و با آبرو زندگي كرده اند....

تصمیم گرفتیم تنهاشون نکذاریم، تصمیم گرفتیم ماه رمضان غذا های بچّه ها را جمع آوری کنیم ، تصمیم گرفتیم گاه گاهی گوشه و کنار دانشگاه صندوق بگذاریم و کمک های بچّه ها را دریافت کنیم .تصميم گرفتيم  تا آنجا كه مي تونيم به آنها كمك كنيم يا لا اقل به درد دلشون گوش كنيم.با خنده هاشون بخنديم وبا گريه هاشون گريه كنيم..

اما ما خدمتگزاران خيريه حضرت جوادالائمه(ع)مفتخريم كه در اين ر اه پر بركت لياقت خدمت و محبت به بندگان خدا را به ما داده اند و تا نفس در سينه داريم ، ايستاده ايم به اين اميد كه يتيم نواز شبهاي كوفه ،پدر همه يتيمان ما را نيز در زمره محبان و خادمان خود قرار دهدو روزي كه همه  مردم از هم فرار ميكنند،همان روز موعود،كه فرمود خدا زود رسد زود،ما را در سايه ي لطف و كرم خود قرار دهد....

 

 

شنبه بیست و نهم تیر    ۱۳۸۷

آرشیو نظرات (۰)